خربزه زارلغتنامه دهخداخربزه زار. [ خ َ ب ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) فالیز خربزه و خیار و جز آن . (ناظم الاطباء). کشت زار حاوی خربزه . مَبطَخه . (یادداشت بخط مؤلف ) : قاضی که به رشوت بخورد پنج خیارثابت کند از بهر تو صد خربزه زار.<p
خربزهفرهنگ فارسی عمید۱. میوهای بیضیشکل، درشت، شیرین، معطر، و آبدار با پوست ضخیم.۲. بوتۀ این میوه که کوتاه و ساقههایش بر روی زمین خوابیده است.⟨ خربزهٴ ابوجهل: (زیستشناسی) حنظل
خربزهلغتنامه دهخداخربزه . [ خ َ ب ُ زَ/ زِ ] (اِ) میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان . (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که «خر» بالفتح بمعنی کلان و «بزه » بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوه ٔ شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثر میوه ها کلان و
خضریجلغتنامه دهخداخضریج . [ خ ِ ] (ع اِ) پالیز که خربزه زار و خیارزار و کدوزار باشد. (منتهی الارب ).
فالیزلغتنامه دهخدافالیز. (اِ) معرب پالیز. خربزه زار را گویند. (آنندراج ) : یکی را زمین نیستانست و شوره یکی کشت و فالیز و شدیار دارد. ناصرخسرو.رجوع به پالیز شود.
زارلغتنامه دهخدازار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع). || بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع). || حرفی باشد که در محل ّ کثرت اشیاء استعمال کنند. (آنندراج ).- چمن زار : مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان زین غنچه که از طرف چمن زار برآ
رشوتلغتنامه دهخدارشوت . [ رِش ْ وَ ] (از ع ، اِ) رُشْوَت . رشوه و پاره و مزد. (ناظم الاطباء). اتاوه . پاره . رشوه . رشوة. برطیل . بَرْطَلَه . پاره ای که برای برآمدن کاری دهند. (یادداشت مؤلف ). آنچه بر کسی دهند تا کارسازی به ناحق کند، و در فارسی قدیم آنرا پاره گویند. (غیاث اللغات از منتخب الل
خربزهفرهنگ فارسی عمید۱. میوهای بیضیشکل، درشت، شیرین، معطر، و آبدار با پوست ضخیم.۲. بوتۀ این میوه که کوتاه و ساقههایش بر روی زمین خوابیده است.⟨ خربزهٴ ابوجهل: (زیستشناسی) حنظل
خربزهلغتنامه دهخداخربزه . [ خ َ ب ُ زَ/ زِ ] (اِ) میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان . (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که «خر» بالفتح بمعنی کلان و «بزه » بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوه ٔ شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثر میوه ها کلان و
خربزهفرهنگ فارسی معین(خَ بُ زِ) (اِ.) گیاهی است از تیرة کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آب دار است . ؛ پوست ~ زیر پای کسی گذاشتن کنایه از: وسیلة اغفال کسی را فراهم کردن و او را دچار لغزش ساختن .
خربزهفرهنگ فارسی عمید۱. میوهای بیضیشکل، درشت، شیرین، معطر، و آبدار با پوست ضخیم.۲. بوتۀ این میوه که کوتاه و ساقههایش بر روی زمین خوابیده است.⟨ خربزهٴ ابوجهل: (زیستشناسی) حنظل
خربزهلغتنامه دهخداخربزه . [ خ َ ب ُ زَ/ زِ ] (اِ) میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان . (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که «خر» بالفتح بمعنی کلان و «بزه » بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوه ٔ شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثر میوه ها کلان و
خربزهفرهنگ فارسی معین(خَ بُ زِ) (اِ.) گیاهی است از تیرة کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آب دار است . ؛ پوست ~ زیر پای کسی گذاشتن کنایه از: وسیلة اغفال کسی را فراهم کردن و او را دچار لغزش ساختن .