خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در نه هزاروپانصدگزی خاور مراغه به قره آغاج . این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل و 190 تن سکنه . آب آن از چشمه ساریلی و محصول آن غلات ، حبوبات و کرچک و
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ َ طَ ] (ع مص ) تیره مایل بسرخی و زردی و یا مایل بسبزی گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ َ ] (ع اِ) حال . شان . کار خواه خرد باشد یا بزرگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خُطوب . قال فما خطبک یا سامری . (قرآن 95/20). و وجد من دونهم امراتین تذودان قال ما خطبکما قالتا لانسقی حتی یصدر الرعاء و ابونا
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خِطبَه . خِطِیبی ̍؛ خواستگاری کردن زن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه . واقع در هشت هزارگزی شمال باختری میانه و چهارهزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
خطیبلغتنامه دهخداخطیب . [ خ َ ] (اِخ ) نام او داودبن یوسف الحنفی است و او راست : الفتاوی الغیاثیه : او این کتاب را بسلطان ابوالمظفر غیاث الدین یمین تقدیم کرد و درهامش آن فتاوای ابن نجیم یا الفتاوی الزینبیه در فقه حنفی است این کتاب با نفقه ٔ فرج اﷲ کردی در بولاق بسال <span class="hl" dir="ltr"
خطیبلغتنامه دهخداخطیب . [ خ َ ] (اِخ ) ابوالفتح بن عبدالقادربن صالح بن عبدالرحیم الخطیب . ملقب به فاضل دمشقی .وی بسال 1250 هَ . ق . در دمشق زاده و بسال 1315 هَ . ق . بهمان شهر درگذشت . او راست مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر که حا
خطیبلغتنامه دهخداخطیب . [ خ َ ] (اِخ ) ابوالفتح بن عبدالقادربن صالح بن عبدالرحیم خطیب . از بزرگان شافعی در عصر خود بود. مولد و وفاتش به دمشق اتفاق افتاد (1244 هَ . ق . تا 1311 هَ . ق .). و او را تألیفات بسیار است و از آنجمله
خطیبلغتنامه دهخداخطیب . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه . واقع در چهل وهشت هزارگزی باختر قره آغاج و 15هزارگزی شوسه ٔ مراغه بمیانه با 196 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ جیران و محصول آن غل
خطبیلغتنامه دهخداخطبی . [ خ ُ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به ابومحمد اسماعیل ... بنان خطبی . (از انساب سمعانی ).
خطبانیلغتنامه دهخداخطبانی . [ خ ُ نی ی ] (ع ص نسبی ) بسیار برگناک . (از منتهی الارب ). یقال : اوراق خطبانی مبالغه است بمعنی بسیار برگناک . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
خطباءلغتنامه دهخداخطباء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اَخطَب در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : ید خطباء؛ دست که سیاهی خضاب آن رفته باشد. (منتهی الارب ). ج ، خُطب .
خطباءلغتنامه دهخداخطباء. [ خ ُ طَ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَطیب . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) : سکه ٔ تو زن تا امرا کم زنندخطبه ٔ تو کن تا خطبا دم زنند. نظامی (مخزن الاسرار ص 25</
ابوالودعانلغتنامه دهخداابوالودعان . [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) او راست : خطب اربعین معروف به وَدْعانیّه .
مخطوبلغتنامه دهخدامخطوب . [ م َ ] (ع ص ) زن خواستگاری کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن . (دهار). خطبه کرده شده و خواستگاری کرده شده و در زناشوئی تازیان یکی می گوید: الخاطب خطب و دیگری می گوید: المخطوب نکح . (ناظم الاطباء). و رجوع به خِطب و خِطبه شود.
خطبیلغتنامه دهخداخطبی . [ خ ُ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به ابومحمد اسماعیل ... بنان خطبی . (از انساب سمعانی ).
خطبانیلغتنامه دهخداخطبانی . [ خ ُ نی ی ] (ع ص نسبی ) بسیار برگناک . (از منتهی الارب ). یقال : اوراق خطبانی مبالغه است بمعنی بسیار برگناک . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
خطباءلغتنامه دهخداخطباء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اَخطَب در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : ید خطباء؛ دست که سیاهی خضاب آن رفته باشد. (منتهی الارب ). ج ، خُطب .
خطباءلغتنامه دهخداخطباء. [ خ ُ طَ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَطیب . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) : سکه ٔ تو زن تا امرا کم زنندخطبه ٔ تو کن تا خطبا دم زنند. نظامی (مخزن الاسرار ص 25</
مخطبلغتنامه دهخدامخطب . [ م ُ طِ ] (ع ص ) حنظل که زرد شود و خطهای سبز بهم رسد در آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حنظلی که در آن خطوط سبز بهم رسیده باشد.(از ناظم الاطباء). || صیدی که نزدیک به صیاد رسد و در پهلوی وی واقع گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموا
اخطبلغتنامه دهخدااخطب . [ اَ طَ ] (ع ص ، اِ) تیره ٔ مایل بسرخی در زردی یا تیره ٔ مایل بسبزی . || مرغ اخیل ، که نشانهای سرخ و سبز و سپید دارد و ورکاک و چرغ و خر نر که بر پشت آن خط سیاه باشد. (مهذب الاسماء). || مرغی که آنرا شقراق خوانند: اخطب ، کاسکینه ، مرغیست سبز. (مهذب الاسماء). || حنظل که د
اخطبدیکشنری عربی به فارسینامزدکردن , مراسم نامزدي بعمل اوردن , نوشتن , نقش کردن , حجاري کردن روي سطوح و ستونها , حکاکي کردن , ثبت کردن , سخنراني کردن , نطق کردن , خواندن , رونويسي کردن , تاليف کردن , انشا کردن , تحرير کردن