خلقانلغتنامه دهخداخلقان . [ خ َ ] (اِ) ج ِ خَلق : تا حشر کرد دهر بملکت ضمان از آنک جودت همی بروزی خلقان ضمان کند. مسعودسعد.کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک .(تاریخ بیهقی ).
خلقانلغتنامه دهخداخلقان . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَلَق ، کهنه و فرسوده . در نظم و نثر فارسی بصورت مفرد بکار رفته است : کهن کند بزمانی همان کجا نو بودو نو کند بزمانی همان که خلقان بود. رودکی .خلقانش کرد جامه ٔ زنگاری این تند و تی
خلقانفرهنگ فارسی عمید۱. کهنه؛ فرسوده. Δ در فارسی معمولاً در معنای مفرد به کار میرود.۲. (اسم) جامۀ کهنه.
خلکانلغتنامه دهخداخلکان . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مَرگِوَر بخش سلوانا شهرستان ارومیه . دارای 150 تن سکنه که آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی آن جاجیم بافی و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا
خلقان فروشلغتنامه دهخداخلقان فروش . [ خ ُ ف ُ ] (نف مرکب ) کهنه فروش . آنکه متاع و کالای کهنه می فروشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
ابن خلکانلغتنامه دهخداابن خلکان . [ اِ ن ُ خ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) شمس الدین ابوالعباس احمدبن ابراهیم بن ابی بکربن خلکان بن ناوک بن عبداﷲبن شاکَل بن الحسین بن مالک بن جعفربن یحیی بن خالد البرمکی الاربلی الشافعی . یکی از بزرگان علما و صدور رؤسا. و چنانکه خود او
قاضی ابن خلکانلغتنامه دهخداقاضی ابن خلکان . [ اِ ن ُ خ َل ْ ل َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم . رجوع به ابن خلکان شمس الدین شود.
يُخْلَقُونَفرهنگ واژگان قرآنخلق مي شوند - آفريده مي شوند (خلق در اصل به معناي تقدير و اندازه گيري است)
خلقانیلغتنامه دهخداخلقانی . [ خ ُ ] (ص نسبی ) کهنه خر. آنکه کالا و متاع کهنه می خرد. (یادداشت بخط مؤلف ) (از انساب سمعانی ). || آنکه کالای کهنه می فروشد. کهنه فروش . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلقان فروشلغتنامه دهخداخلقان فروش . [ خ ُ ف ُ ] (نف مرکب ) کهنه فروش . آنکه متاع و کالای کهنه می فروشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
خرهناکلغتنامه دهخداخرهناک . [ خ َ رُ ] (ص مرکب ) منور. تابدار. روشن . (ناظم الاطباء) : به خلقان بر ببخشود ایزدپاک که بفرستاد زرتشت خرهناک .(از فرهنگ جهانگیری ).
نوجامهلغتنامه دهخدانوجامه . [ ن َ / نُو م َ / م ِ ] (ص مرکب ) که جامه ٔ نو پوشیده است . نونوار : باد نوجامه بخت او، وز اوجامه ٔ دشمنانْش خلقان باد.مسعودسعد.
قشبانیةلغتنامه دهخداقشبانیة. [ ق ُ نی ی َ ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). برد خَلَق . (اقرب الموارد). مر النبی (ص ) و علیه قشبانیتان ؛ ای بردتان خلقان . (منتهی الارب ).
خلقان فروشلغتنامه دهخداخلقان فروش . [ خ ُ ف ُ ] (نف مرکب ) کهنه فروش . آنکه متاع و کالای کهنه می فروشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
خلقانیلغتنامه دهخداخلقانی . [ خ ُ ] (ص نسبی ) کهنه خر. آنکه کالا و متاع کهنه می خرد. (یادداشت بخط مؤلف ) (از انساب سمعانی ). || آنکه کالای کهنه می فروشد. کهنه فروش . (یادداشت بخط مؤلف ).