خیزانیدنلغتنامه دهخداخیزانیدن . [ دَ ] (مص ) خیزیدن کنانیدن . برخاستن فرمودن . (ناظم الاطباء). بخاستن داشتن . (یادداشت مؤلف ).- بخیزانیدن ؛ خیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).الازلاق . بخیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).- برخیزانیدن ؛ خیزانیدن
خیزاندنلغتنامه دهخداخیزاندن . [ دَ ] (مص ) بلند کردن . برخیزاندن . (یادداشت مؤلف ). || اجبار بخیزیدن کردن . (یادداشت مؤلف ).- برخیزاندن ؛ بلندکردن . خیزاندن .
خزانیدنلغتنامه دهخداخزانیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) لغزیدن . لیز خوردن ، سکندری خوردن : الازلاق ؛ بخزانیدن وبستردن و بخیز بیفکندن است . (تاج المصادر بیهقی ).
خیزانفرهنگ فارسی عمید۱. = خیزانیدن۲. (صفت) خیزنده.۳. (قید) در حال برخاستن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] = برخاستن
آنیدنلغتنامه دهخداآنیدن . [ دَ ] (پسوند) َانیدن . چنانکه آندن (َاندن )، پس از مفرد امر حاضر درآید و مصدر را متعدی کند: کنانیدن . خورانیدن . خیزانیدن . گیرانیدن . ایستانیدن . خندانیدن .
ابکارلغتنامه دهخداابکار. [ اِ ] (ع مص ) بشبگیر رفتن . (زوزنی ).بامداد کردن و کسی را بر آن داشتن . (تاج المصادر). پگاه برخاستن . (زوزنی ). پگاه خیزانیدن . وارد شدن بر آب صبحگاهان . || شتاب نمودن . || (اِ) بامداد. (مهذب الاسماء). اول روز. مقابل عَشی ّ.
تجفللغتنامه دهخداتجفل . [ ت َ ج َف ْ ف ُ ] (ع مص ) خیزانیدن خروس پرهای گردن را از برای جنگ . (شرح قاموس ). دروا کردن خروس پرهای گردن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
تبکیرلغتنامه دهخداتبکیر. [ ت َ] (ع مص ) بامداد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || پیش آمدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گزاردن نمازگزار نماز را اول وقت آن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آمدن نماز را در اول وقت آن . (منتهی الارب ) (نا
برخیزانیدنلغتنامه دهخدابرخیزانیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) متعدی برخاستن . بخاستن داشتن . ببرخاستن داشتن . (یادداشت مؤلف ). راست کردن . بلند کردن . برخیزاندن . اثاره . تثویر. اقامه . بعث . انهاض : و همچنین ریذویه دربرخیزانیدن افراسیاب را از آنجا. (تاریخ قم ص <span class="hl"