دادجولغتنامه دهخدادادجو. (نف مرکب ) دادجوی . دادخواه . عدالت جوینده . ج ، دادجویان : بفرمودتا هر که بد دادجوی سوی موبدان موبد آورد روی . فردوسی .جهانی بدرگاه بنهاد روی هر آن کس که بد در جهان دادجوی . فردوسی
دادجوفرهنگ فارسی عمیددادجوینده؛ جویندۀ عدلوداد؛ دادخواه: ◻︎ مفرست پیام دادجویان / الاّ به زبان راستگویان (نظامی۳: ۵۳۳).
دادجوفرهنگ نامها(تلفظ: dād ju) (در قدیم) جوینده و خواستار عدالت و دادگری ؛ (در قدیم)داد دهنده ، دادرس.
دادپرسلغتنامه دهخدادادپرس . [ پ ُ ] (نف مرکب ) دادخواه . (آنندراج ). خواهان عدالت . درخواست کننده ٔ عدالت . دادجو.
مظالملغتنامه دهخدامظالم . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ستم ها. این جمع مَظلِمة به معنی ستم باشد. (آنندراج ) (غیاث ). ستم و زبردستی و ستمگری . (ناظم الاطباء) : خطا بین که بر دست ظالم برفت جهان ماند و او بر مظالم برفت . سعدی .- <span class="hl"