دوخلغتنامه دهخدادوخ . (اِ) صحرای بی گیاه و علف . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || شاخ بی برگ و بار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). || سر بی موی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). || روی ساده ٔبی موی . (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ جهان
دوخلغتنامه دهخدادوخ .[ دَ ] (ع مص ) رام گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیره شدن بر شهرها و دست یافتن براهل آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در شهرها گردیدن . (المصادر زوزنی ). || خوار شدن . (آنندراج ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || خوار کردن . (الم
دوخفرهنگ فارسی عمیدگیاهی مانند نی با شاخههای باریک و برگهای دراز و نازک که از شاخههای آن حصیر و پردههای حصیری میبافتند: ◻︎ روی مرا هجر کرد زردتر از زر / گردن من عشق کرد نرمتر از دوخ (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۶).
دوخ چکادلغتنامه دهخدادوخ چکاد.[ چ َ ] (ص مرکب ) مصحف روخ چکاد است . (یادداشت مؤلف ). دگرگون شده ٔ روخ چکاد است چه روخ یا رخ صورتی از لخت است و چکاد به معنی تارک سر و بر رویهم سر بی موی معنی می دهد. اصلع. سر ساده ٔ بیموی . (آنندراج ). سر بی موی ، چه چکاد تارک سر باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ).ا
پنبه ٔ دوخلغتنامه دهخداپنبه ٔ دوخ . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوئی : و دیوار خانه بگل پاکیزه اندوده باشند و اگر بعوض کاه اندر آن گل ، پنبه ٔ دوخ کرده باشند سخت نیک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
دوختارلغتنامه دهخدادوختار. (نف ) دوشنده . حالب . دوشنده ٔ شیر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوختن و دوشیدن شود.
دوخترهلغتنامه دهخدادوختره . [ دُ ت َ رَ / رِ ] (اِ مصغر) دختره و دختر کوچک و دوشیزه . (ناظم الاطباء).
دوخانلغتنامه دهخدادوخان . [ دُ ](اِخ ) یازدهمین امیر از اولوس جغتای در ماوراءالنهرظاهراً در حدود 670-706 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).
دوخمهلغتنامه دهخدادوخمه . [ دُ خ َم ْ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوخما. (ناظم الاطباء). رجوع به دوخما شود.
دوخواهرلغتنامه دهخدادوخواهر. [ دُخوا / خا هََ ] (اِخ ) دوخواهران . (ناظم الاطباء). آن دو ستاره که به تازیش اختاسهیل و شعریان خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از برهان ). عبور و غمیصا. (از آنندراج ) (برهان ). رجوع به دوخواهران شود.
دوختارلغتنامه دهخدادوختار. (نف ) دوشنده . حالب . دوشنده ٔ شیر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوختن و دوشیدن شود.
دوخترهلغتنامه دهخدادوختره . [ دُ ت َ رَ / رِ ] (اِ مصغر) دختره و دختر کوچک و دوشیزه . (ناظم الاطباء).
دوخانلغتنامه دهخدادوخان . [ دُ ](اِخ ) یازدهمین امیر از اولوس جغتای در ماوراءالنهرظاهراً در حدود 670-706 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).
دوخته پوشیلغتنامه دهخدادوخته پوشی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت دوخته پوش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوخته پوش شود.
دوخته فروشلغتنامه دهخدادوخته فروش . [ ت َ / ت ِ ف ُ ] (نف مرکب ) که فروختن رختهای دوخته پیشه دارد. لباس فروش . (یادداشت مؤلف ). کسی که پارچه بخرد و از آن لباس به اندازه های مختلف بدوزد و برای فروش عرضه کند. (فرهنگ لغات عامیانه ).
دخدوخلغتنامه دهخدادخدوخ . [ دُ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان مردم را خاموش گردانند و آنرا از کسی بازدارند. رجوع به دخدخ شود.
سردوخلغتنامه دهخداسردوخ . [ س ُ ] (ع اِ) خرمای تر نهاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خرما که بر آن آب ریزند. (اقرب الموارد).
مدوخلغتنامه دهخدامدوخ . [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) ذلیل . خوارشده . مُدَیَّخ . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از تدویخ . رجوع به تدویخ شود.
مدوخلغتنامه دهخدامدوخ . [ م ُ دَوْ وِ ] (ع ص ) چیره شونده بر بلاد و دست یابنده بر اهل آن . (آنندراج ). مظفر. غالب . چیره شونده . آواره کننده .نعت فاعلی است از تدویخ . || مسافر. (ناظم الاطباء): دوخ فلان البلاد؛ سار فیها. (اقرب الموارد).
مدوخلغتنامه دهخدامدوخ . [م َ ] (ع ص ) رجل مدوخ ؛ مرد شتابکار. (منتهی الارب ). که به عجله و شتاب کاری انجام دهد. (از اقرب الموارد).