دوللغتنامه دهخدادول . (اِ) (اصطلاح عامیانه ) در زبان اطفال ، آلت مردی خردسالان . ایر. شرم پسر. دودول . دودولی . بوبول . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دودول شود.
دوللغتنامه دهخدادول . (اِ) ظرفی مربع و مخروطی شکل که آن را از چوب سازند و در مرکز مخروطی آن سوراخی تعبیه کنند و محاذی سوراخ سنگ آسیا نصب کنند و پر از غله سازند. (یادداشت مؤلف ). ظرف مخروطی مربعی که در آن غله ریزند تا کم کم در میان دو سنگ آسیا داخل و آرد گردد. (ازبرهان ). آلت چوبی بر بالای آ
دوللغتنامه دهخدادول . (اِ) برج دلو. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). درزبان کلدانی برج دلو را گویند. (یادداشت مؤلف ). برج یازدهم از دوازه برج فلکی . (ناظم الاطباء). برج دلوکه برج یازدهم باشد از دواده برج فلکی . (برهان ). || (اِخ ) آن چهار ستاره ٔ بزرگ که بر تن اسب بزرگند ایشا
دوللغتنامه دهخدادول . (اِخ ) از بلوکات ارومیه ٔ آذربایجان است . عده ٔ قراء: 12 - مساحت : چهارفرسخ مرکز: ثمرتو - حدشمالی : باداندوز - شرقی : دریاچه ٔ ارومیه - جنوبی : مرکور.(از جغرافیای سیاسی کیهان ). نام یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه .
دوللغتنامه دهخدادول . [ دَ ] (اِ) اخطبوط.اختاپوس . حیوانی است دریایی به اندازه ٔ کف آدمی و بر آن رشته هایی دراز چند ذراعی و بیشتر و بر سر هر رشته محجمه مانند چون آن رادر دست گیرند بسوزاند و نیز چون بر تن کسی دوسد رهانکند و آن موذی ترین حیوان بحری باشد. (یادداشت مؤلف ). || جانوری است چون راس
دورحذفیmiss and out, devil take the hindmost, devilواژههای مصوب فرهنگستاندر دوچرخهسواری، یکی از مسابقات همآغاز که در راهه برگزار میشود و در آن نفر آخر هر دور حذف میشود تا در دور پایانی، با کاهش شمار رکابزنان، برنده از میان رقابتکنندگان در رقابت سرعت مشخص شود
جلای ماتdull lusterواژههای مصوب فرهنگستانجلای سطح کانی یا سنگ هنگامی که نور را به جای بازتاباندن بپاشاند
دوئللغتنامه دهخدادوئل . [ ءِ ] (فرانسوی ، اِ) جنگ تن به تن که دو تن به تلافی توهین و اعاده ٔ حیثیت کنندبا شمشیر یا طپانچه یا شلاق و غیره و این رسم سابقاًدر ممالک غربی معمول بود. (از فرهنگ فارسی معین ).
دوگللغتنامه دهخدادوگل . [ دُ گ ُ ] (اِخ ) ژنرال شارل دوگل نویسنده ٔ نظامی و سیاستمدار و رئیس جمهور فرانسه . در 22 نوامبر 1890در لیل متولد شد. در جنگ جهانی دوم فرمانده هنگ زره پوش بود و پس از شکست فرانسه در <span class="hl" di
دولت خانلغتنامه دهخدادولت خان . [ دَ ل َ ] (اِخ ) دولت خان لودی . یازدهمین و آخرین از سلاطین تغلقیه هند (در سال 815 هَ .ق ). (یادداشت مؤلف ).
دولانالغتنامه دهخدادولانا. (اِ) نامی است که در بجنورد به دولانه (تمشک ) دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به تمشک و دولانه شود.
دولاب بازلغتنامه دهخدادولاب باز. (نف مرکب ) شعبده باز. (ناظم الاطباء). || آنکه در معامله در ادای وجه افراط می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
دول بیدلغتنامه دهخدادول بید. (اِخ ) دهی است از دهستان هویان بخش ویسان شهرستان خرم آباد در 39هزارگزی باختر ماسور و 2هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه ها و
دول دادنلغتنامه دهخدادول دادن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام دفعالوقت کردن . مماطله . امروز و فردا کردن . سرگرداندن . سردواندن . سرپیچاندن . دفع دادن . به دفع دادن . به دفعالوقت گذرانیدن خواهش کسی را. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دول شود.
دره دوللغتنامه دهخدادره دول . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج .فعلاً مخروبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دلدوللغتنامه دهخدادلدول . [ دُ ] (ع اِ) خارپشت بزرگ یا عام است . (منتهی الارب ). دلدل که قنفذ است . (از اقرب الموارد). رجوع به دُلدل شود. || نوعی از جانوران . (منتهی الارب ).
دودوللغتنامه دهخدادودول . (اِ) در زبان اطفال شرم پسر. در زبان کودکان ایر پسربچه و برای تصغیر دودولی گویند. دول . بلبل . (یادداشت مؤلف ).