دیباجیلغتنامه دهخدادیباجی . (اِخ ) شاعری باستانی است و یک بیت از شعر او در لغت نامه ٔ اسدی به شاهد آمده است . (یادداشت مؤلف ):بسی خسرو نامور پیش از اوشدستند زی بندر شاریان . دیباجی .رجوع به ماده بعد شود.
دیباجیلغتنامه دهخدادیباجی . (اِخ ) ابوالطیب محمدبن جعفربن المهلب . نسبت وی منسوب به صنعت دیباج است . (از تاج العروس ).
دیباجیلغتنامه دهخدادیباجی . (ص نسبی ) (از: دیباج معرب دیبا، دیپاگ + ی نسبت ) دیباباف را گویند یعنی هرچه از دیبا بافته شده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || منسوب به دیباج که صنعت ابریشم بافی و خرید و فروش آن را میرساند. (از انساب سمعانی ). دیباگری . دیبا فروش . (دهار):نقشبندیست کنون
دیباجی سمرقندیلغتنامه دهخدادیباجی سمرقندی . [ ی ِ س َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحا نویسد: از حکما و فضلای قادر قاهر مداح ملک فضلون ومعاصر حکیم قطران تبریزی و اسدی طوسی بود و مداحی سایر ملوک زمان خود را مینمود مردی بود شوخ طبع و ظریف و اهل و همه فن حریف . (از مجمع الفصحاء ج
گدابازیلغتنامه دهخداگدابازی . [ گ َ / گ ِ ] (حامص مرکب ) امساک در خرج . خست نمودن . به قدرضرورت خرج نکردن : گدابازی درآوردن . گدابازی کردن .
دیباجی سمرقندیلغتنامه دهخدادیباجی سمرقندی . [ ی ِ س َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحا نویسد: از حکما و فضلای قادر قاهر مداح ملک فضلون ومعاصر حکیم قطران تبریزی و اسدی طوسی بود و مداحی سایر ملوک زمان خود را مینمود مردی بود شوخ طبع و ظریف و اهل و همه فن حریف . (از مجمع الفصحاء ج
دیباچیلغتنامه دهخدادیباچی . (ص نسبی ) دیباجی : الا از آن لعاب که منسوج کلک تست دیباچی قضا نکند پود و تار ملک . انوری (از آنندراج ).رجوع به دیباجی شود.
دیباجی سمرقندیلغتنامه دهخدادیباجی سمرقندی . [ ی ِ س َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحا نویسد: از حکما و فضلای قادر قاهر مداح ملک فضلون ومعاصر حکیم قطران تبریزی و اسدی طوسی بود و مداحی سایر ملوک زمان خود را مینمود مردی بود شوخ طبع و ظریف و اهل و همه فن حریف . (از مجمع الفصحاء ج