دیسلغتنامه دهخدادیس . (اِخ ) بنابروایت طبری (چ لیدن ص 154) نام فرزند سیامک است . (از حاشیه ٔ تاریخ سیستان ص 3 چ بهار).
دیسلغتنامه دهخدادیس . (پسوند) صورتی دیگر از دیز، دس ، دیسه به معنی گون . وش . فش . (یادداشت مؤلف ). همتا و مانند و شبیه ونظیر. (برهان ). شبیه و مانند. (جهانگیری ). این لفظ برای تشبیه می آید بمعنی همتا و مثل و مانند. (غیاث ).این کلمه گاه به صورت مستقل می آید چون : <br
دیسلغتنامه دهخدادیس . (ع اِ) کلمه ای است دخیل بمعنای گیاههایی که در آب روید و از آن حصیر سازند. (از معجم الوسیط). اسل . سمار. نی بوریا. سخونوس الاجامی . کولان . (یادداشت مؤلف ). و انما الفرق بینه (بین البردی ) و بین القرطاس المحرق ان البردی والدیس المحرق اضعف من القرطاس المحرق . (ابن البیطا
دیسلغتنامه دهخدادیس . [ دَ ] (ع اِ) پستان . (قاموس ) پستان . لغت عراقی است .(منتهی الارب ). ثدی . (ناظم الاطباء). || حمله و سر پستان . || پیزر. (ناظم الاطباء).
دیش دیشلغتنامه دهخدادیش دیش . (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد با 95 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دیش دیشلغتنامه دهخدادیش دیش . (اِخ ) دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابور با 440 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دس دس کردنلغتنامه دهخدادس دس کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول شیرخوارگان ، چپه زدن . چپک زدن . || دست دست کردن . طول دادن . به تعویق افکندن . وقت سپوختن . مماطله کردن . اهمال کردن بعمد. قاصداً انجام دادن کاری را بدرازا کشاندن .
دیسعلغتنامه دهخدادیسع. [ دَ س َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ سطبر یا بسیار نشخوارکننده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
دیساللغتنامه دهخدادیسال . (اِ مرکب ) سال گذشته . (آنندراج ). سال گذشته و سال پیش از امسال . (ناظم الاطباء).
دیسةلغتنامه دهخدادیسة. [ س َ ] (ع اِ) بیشه ٔ بسیاردرخت . ج ، دِیَس و دیس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
دیسعلغتنامه دهخدادیسع. [ دَ س َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ سطبر یا بسیار نشخوارکننده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
دیساللغتنامه دهخدادیسال . (اِ مرکب ) سال گذشته . (آنندراج ). سال گذشته و سال پیش از امسال . (ناظم الاطباء).
دیسةلغتنامه دهخدادیسة. [ س َ ] (ع اِ) بیشه ٔ بسیاردرخت . ج ، دِیَس و دیس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
دزندیسلغتنامه دهخدادزندیس . [ دِ زَ ] (ص ) برابر. مثل . شبیه . یکسان . || هویدا. آشکار. ظاهر. (ناظم الاطباء).
دزاندیسلغتنامه دهخدادزاندیس . [ دِ زَن ْ ] (ق ) همانا. گویا. ظاهراً.(از آنندراج از جهانگیری ). و رجوع به دزندیس شود.
دزندیسلغتنامه دهخدادزندیس . [ دِ زَ ] (ق ) همانا. ظاهراً. گویا. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : اگرچه در وفا بی شبهی و دیس نمی دانی تو قدر من دزندیس . رودکی .دزاندیس . و رجوع به دزاندیس شود.|| اولاً. در اول . || فی الفور.
دگردیسلغتنامه دهخدادگردیس . [ دِ گ َ ] (ص مرکب ) دیگرگون . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) تبدیل موجودی به موجود دیگر. تغییر شکل بعضی جانوران . این لغت در فرهنگستان بجای کلمه ٔ متامرفیک پذیرفته شده است . و رجوع به دگردیسی شود.
تاقدیسلغتنامه دهخداتاقدیس . (اِ مرکب ) فرهنگستان این کلمه را بجای چین خوردگی زمین که بشکل طاق است ، انتخاب کرده است . || طاقدیس . (به همه ٔ معانی ) رجوع به طاقدیس شود.