پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
خیز درجهcope raiseواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهای نسبتاً ضخیم با گوشههای ناهموار و سطح صاف که عموماً بر یکی از سطوح ریختگی عمود هستند و در سطح جدایش قالب یا تکیهگاههای ماهیچه به وجود میآیند
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
رأس الغوللغتنامه دهخدارأس الغول . [ رَءْ سُل ْ ] (اِخ ) از صُوَر فلکی است و تغییرپذیر است از قدر دوم تا چهارم در شب اول جدی ، چون به شمال پشت کنیم صورت باشکوه قشنگی نزدیک سمت الرأس بنام جبار میبینیم ... (از بدایةالنجوم ص 145). کوکبی است از قدر دوم بر صورت برساوش
حامل رأس الغوللغتنامه دهخداحامل رأس الغول . [ م ِ ل ُ رَءْ سِل ْ ] (اِخ )نام دیگر صورت برساوش است . (جهان دانش ). برشاوش . حامل رأس الغول ، ای برنده ٔ سر غول که در بیابان مردم را گمراه کند. (التفهیم ). شکل یازدهم از بیست ویک شکل شمالی که بر فلک مرتسم است بصورت مردی بر پای چپ خود ایستاده و پای راست بر
غوللغتنامه دهخداغول . (اِخ ) نام ستاره ای است که آن را سرغول نیز گویند. (غیاث اللغات ). صحیح آن حامل رأس الغول (برشاوش ) است . رجوع به حامل رأس الغول شود.
برساوشلغتنامه دهخدابرساوش . [ ب َ ] (اِخ ) برساووش . برشاوش نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه ٔ شمالی و نام دیگر آن حامل رأس الغول است و آنرا بر مثال مردی توهم کرده اند بر پای چپ ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سری گرفته مکروه و زشت آنرا رأس الغول خوانند و آن بیست و
برساوشفرهنگ فارسی معین(بَ وُ) [ معر - یو. ] ( اِ.) حامل رأس الغول ، برندة سر دیو، یکی از صورت - های فلکی شمالی به صورت مردی که با دست چپ سر بریده دیوی را با موی گرفته و ستارگان آن بیست و شش باشند.
پرشاوشلغتنامه دهخداپرشاوش . [ پ ِ ] (اِخ ) پرساؤش ، شکلی است بر آسمان بطرف شمال منطقه مرکب از بیست و شش کوکب وآنرا حامل رأس الغول نیز گویند. از شرح چغمینی فارسی و شرح تذکره ٔ نصیرالدین طوسی و غیره . (غیاث اللغات ). رجوع به برساوس شود.
سر غوللغتنامه دهخداسر غول . [ س َ رِ ] (اِخ ) شکلی است بر فلک بصورت مردی که بر پای چپ خود ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سر دیو خونچکان به موی سر گرفته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به حامل رأس الغول شود.
راسلغتنامه دهخداراس . (اِ) بمعنی راه باشد چه سین و ها را به یکدیگر تبدیل کنند چنانکه خروس و خروه . (انجمن آرای ناصری ). به لغت زند و پازند راه و جاده را گویند که به عربی طریق و صراط خوانند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مخفف راسو، موش خرما. (شعوری ج 2 ص <spa
راسدیکشنری عربی به فارسیدماغه , شنل , پول چاي , انعام , اطلا ع منحرمانه , ضربت اهسته , نوک گذاشتن , نوک دارکردن , کج کردن , سرازير کردن , يک ورشدن , انعام دادن , محرمانه رساندن , نوک , سرقلم , راس , تيزي نوک چيزي
راسفرهنگ فارسی عمید۱. واحد شمارش چهارپایان: ده رٲس گاو، ده رٲس گوسفند.۲. بلندی و بالای چیزی.۳. [قدیمی، مجاز] سرور و بزرگ و مهتر قوم.۴. [قدیمی، مجاز] اول چیزی.
دراسلغتنامه دهخدادراس . [ دِ ] (ع مص ) بر یکدیگر خواندن مطلبی را. || خواندن و مطالعه کردن کتابها را. || آمیختن با گناهان . (از اقرب الموارد). مُدارسة. و رجوع به مدارسة شود.
دراسلغتنامه دهخدادراس . [ دِ ] (ع مص ) کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب ). کوفتن خرمن . (تاج المصادر بیهقی ). کوفتن گندم را با خرمن کوب . (از اقرب الموارد). || سخت گرگین و قطران مالیده شدن شتر. || کهنه کردن جامه . (از منتهی الارب ). دَرس . و رجوع به درس شود.
حجرالافراسلغتنامه دهخداحجرالافراس . [ ح َ ج َ رُ ل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) یا پادزهر اسپی ، سنگی باشدزرد که در مرارة و معاء اسپان یافته شود و در قدیم استعمال طبی داشته است .