رافضلغتنامه دهخدارافض . [ ف ِ ] (اِخ ) راقص . نام کوکبی بر زبان صورت تنین است . رجوع به راقص شود. (یادداشت مؤلف ).
رافضلغتنامه دهخدارافض . [ ف ِ ] (ع ص ) تارک و ماننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). ترک کننده چیزی . (ناظم الاطباء). ترک کننده . (فرهنگ نظام ) : من ترا اندر دو عالم حافظم طاغیان را از حدیثت رافضم . مولوی . || اندازنده آنک
شناور نجات بادیlife raft/life-raft/liferaftواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناور لاستیکی که در آن آب آشامیدنی و رادیو اضطراری و خیمهای برای ایجاد سایه بر سر نفرات در نظر گرفته و تعبیه شده است و در هنگام غوطهور شدن در آب، بهطور خودکار رها و از هوا پر میشود
کلک نجاتlife raft/ liferaft , pontoon raftواژههای مصوب فرهنگستانشناوری کلکمانند با قابلیت بادشوندگی که برای نجات در مواقع اضطراری به کار میرود
رافثلغتنامه دهخدارافث . [ ف ِ ] (ع ص ) فحش دهنده در حال جماع . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فحش دهنده . (از المنجد) (از آنندراج ). زن فحش دهنده . (از ناظم الاطباء).
رافدلغتنامه دهخدارافد. [ ف ِ ] (اِخ ) رودخانه ٔ فرات را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 4) : سرشکم گشته چون جیحون و رافدگرفته روی عالم همچو دریا.ابوالمعالی (از شعوری ).
رافضیلغتنامه دهخدارافضی . [ ف ِ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به رافضة که جماعتی از شیعیانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رافضونلغتنامه دهخدارافضون . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رافض . (المنجد). ج ِ رافض بمعنی شیعه . (از عیون الاخبار). رجوع به رافضی شود.
رافضةلغتنامه دهخدارافضة. [ ف ِ ض َ ] (اِخ ) شیعه . (عیون الاخبار). فرقه ای از یاران شیعه است . (از اقرب الموارد) (از المنجد). جماعتی از شیعیان که با زیدبن علی بن حسین (رض ) بیعت کردند، سپس به او گفتند ازشیخین تبرا کن ، او خودداری کرد و گفت آنان وزیران جد من بودند، پس او را رفض کردند یعنی ترک گ
رافضةلغتنامه دهخدارافضة. [ف ِ ض َ ] (ع ص ) تأنیث رافض . رجوع به رافض شود. زن ترک کننده ٔ چیزی . (فرهنگ نظام ). || ابل رافضة؛ شتران بچرا شده با راعی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اشترانی که هر روز به آب آیند. (مهذب الاسماء). || گروهی از لشکریان که قائد و راهبر خود را ماندند و ترک دادند و با
مرتدفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازدینبرگشته، بیدین، رافض، ترک مسلمانی کرده ۲. زندیق، کافر، مشرک، ملحد ≠ مومن
راقصلغتنامه دهخداراقص . [ ق ِ ] (اِخ ) ستاره ای است . (از اقرب الموارد). نام ستاره ای است که در دهان اژدهای جنگ واقع شده است .(آنندراج ) (غیاث اللغات ). رافض ، در اصطلاح فلک صورتی که آن را «جاثی علی رکبیة» نیز نامند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به جاثی علی رکبیة در همین لغت نامه شود.
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) ابن سعد العجلی . از شعرا و پیشوایان فرقه ٔ زیدیه بود. وی درباره ٔ رافضیان و عقاید آنان نسبت به امام جعفر صادق ابیات زیر را سروده است :ا لم تر ان الرافضین تفرقوافکلهم فی جعفر قال منکرافطائفة قالوا اله و منهم طوائف سمته النبی المطهرافان کان یر
مانندهلغتنامه دهخداماننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) شبیه و مشابه . (ناظم الاطباء). افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). شباهت دارنده . شبه . شبیه . نظیر. مانند. مانا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : میغ ماننده ٔ پنبه است وورا باد، نداف
رافضیلغتنامه دهخدارافضی . [ ف ِ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به رافضة که جماعتی از شیعیانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رافضونلغتنامه دهخدارافضون . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رافض . (المنجد). ج ِ رافض بمعنی شیعه . (از عیون الاخبار). رجوع به رافضی شود.
رافضةلغتنامه دهخدارافضة. [ ف ِ ض َ ] (اِخ ) شیعه . (عیون الاخبار). فرقه ای از یاران شیعه است . (از اقرب الموارد) (از المنجد). جماعتی از شیعیان که با زیدبن علی بن حسین (رض ) بیعت کردند، سپس به او گفتند ازشیخین تبرا کن ، او خودداری کرد و گفت آنان وزیران جد من بودند، پس او را رفض کردند یعنی ترک گ
رافضةلغتنامه دهخدارافضة. [ف ِ ض َ ] (ع ص ) تأنیث رافض . رجوع به رافض شود. زن ترک کننده ٔ چیزی . (فرهنگ نظام ). || ابل رافضة؛ شتران بچرا شده با راعی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اشترانی که هر روز به آب آیند. (مهذب الاسماء). || گروهی از لشکریان که قائد و راهبر خود را ماندند و ترک دادند و با
حرافضلغتنامه دهخداحرافض . [ ح َ ف ِ ] (ع ص ، اِ) شتران لاغر تهیگاه درآمده ٔ رام . و این کلمه را واحد نباشد. (منتهی الارب ).
مرافضلغتنامه دهخدامرافض . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) مرافض الوادی ؛ جای های پریشان شدن سیل در وادی . (از منتهی الارب ). ج ِ مرفض . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به مرفض شود. || مساقط و شیب های اطراف کوهسار: مرافض الارض ؛ مساقطها من نواحی الجبال . (متن اللغة). || جاهای مرتفع و بلند. (ناظم الاطباء
ترافضلغتنامه دهخداترافض . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) با هم نوبت کردن آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). با هم به تناوب برداشتن آب . (از اقرب الموارد): ترافضواالماء؛ اذا تناوبوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جرافضلغتنامه دهخداجرافض . [ ج ُ ف ِ ] (ع ص ) گران جسم . سست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ).