رایقلغتنامه دهخدارایق . [ ی ِ ] (ع ص ) رائق . اسم فاعل از ریشه ٔ «روق ».آب جاری و صاف . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || هر چیز صاف و لطیف . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خالص و بی آمیغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، روق ، رَوْقة. (از اقرب الموارد). || مرد تهیدست . || آنچه ناشتا خورده شود ا
راق راقلغتنامه دهخداراق راق . (اِ مرکب ) بازیی است که اطفال کنند و آن چنان باشد که اطفال همگی یک صف بندند مانند صف جماعت ، و دوش بدوش ایستند که فاصله نداشته باشند و هر دو دست را از عقب انگشتها بهم گذارند و کاسه مانند گیرند، یکی از ایشان که بزرگ و سالار است انگشتری یا ریگی یا چیز کوچکی دیگر در دس
باربند صندوق عقبboot rack, trunk rackواژههای مصوب فرهنگستانباربندی که بهوسیلۀ تسمهای به صندوق عقب خودرو متصل میشود و برای حمل دوچرخه یا وسایل دیگر از آن استفاده میکنند
جاچمدانیluggage rack, baggage rackواژههای مصوب فرهنگستانرف یا محفظهای معمولاً در بالای سر مسافران در وسایل نقلیه، مانند قطار و اتوبوس و هواپیما برای قراردادن بار و وسایل دستی آنها
رایقاتلغتنامه دهخدارایقات . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رایقة. خوب . شگفت انگیز. جالب توجه : و به رایقات مواعید او مستظهر گردانید. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
رایقةلغتنامه دهخدارایقة. [ ی ِ ق َ ] (اِخ ) شهری است بزرگ و خرم از جزیره و به رقه پیوسته بر کران فرات نهاده ، حرب صفین اندر حدود او بوده است از آن سوی رود. (حدود العالم ).
شگفتانگیزفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعجابآمیز، اعجابانگیز، پرشگفت، تعجبآور، تعجبانگیز، حیرتآور، حیرتانگیز، حیرتزا، رایق، شگفتآور، عجیب ۲. اعجوبه
حرانیلغتنامه دهخداحرانی . [ح َرْ را ] (اِخ ) سنان بن ثابت بن قرة پزشک حرانی ، مکنی به ابوسعید. در 331 هَ . ق . در بغداد درگذشت . مسیحی بود و اسلام آورد. او راست : رساله ای برای ابن رایق .رساله ای برای ابوالحسن علی بن عیسی . رساله ای در اخبار نیاکان خودش . رسال
کاجولغتنامه دهخداکاجو. (اِخ ) حاکم جانب غربی بغداد: و والوا کاجو الجانب الغربی و جعل الجانب الشرقی الی ابی الفتح تتج الحجری و اخیه ابی الفوارس سخرباس شرکة بینهما. (کتاب الاوراق صولی ص 82).... و فی هذاالشهر مات المعروف بزنجی الکاتب و کان مقدما فی الکتبة مذ
بهاءالدینلغتنامه دهخدابهاءالدین . [ب َ ئُدْ دی ] (اِخ ) محمدالاوشی . مذکری خوش گوی و پیری جوان طبع و فصیحی لطیفه پرداز بود. پیوسته در مخاطبه ٔخود گفتی : ای بهای اوشی تو بهای اوشی و هر چند نظم او مطبوع و رایق بود ولیکن نثر او بر نظم فایق است وجمله ٔ افاضل عصر انصاف داده اند... قطعه ای از است :س
تعریشلغتنامه دهخداتعریش . [ ت َ ] (ع مص ) حمله کردن و سپس سر برداشتن و دهن گشادن خر: عرش الحمار برأسه تعریشاً؛ حمله کرد خر پس برداشت سر را و گشاد دهن را. || درنگ نمودن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیوسته افروخته ماندن هیزم . (منتهی الارب ) (آنندراج )
رایقاتلغتنامه دهخدارایقات . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رایقة. خوب . شگفت انگیز. جالب توجه : و به رایقات مواعید او مستظهر گردانید. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
رایقةلغتنامه دهخدارایقة. [ ی ِ ق َ ] (اِخ ) شهری است بزرگ و خرم از جزیره و به رقه پیوسته بر کران فرات نهاده ، حرب صفین اندر حدود او بوده است از آن سوی رود. (حدود العالم ).
خرایقلغتنامه دهخداخرایق .[ خ َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ «خریق ». رجوع به خریق در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان «خرائق » نیز آورند.
ترایقلغتنامه دهخداترایق . [ ت َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ ترقوه . (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه ). رجوع به ترائق شود.
طرایقلغتنامه دهخداطرایق . [ طَ ی ِ ] (ع اِ) طرائق . ج ِ طریقة. راهها. یقال : هذا طریقة قومهم و طرائق قومهم . (منتهی الارب ) : چه تنفیذ شرایع دین و اظهار طرایق ... بی سیاست پادشاه دیندار صورت نبندد. (کلیله و دمنه ). || هؤلاء طرائق ُ قومهم ، للرجال الاشراف . (تاج العروس