رتبدیکشنری عربی به فارسیمرتب کردن , ترتيب دادن , اراستن , چيدن , قرار گذاشتن , سازمند کردن , مستعد کردن , ترتيب کارها را معين کردن
رتبلغتنامه دهخدارتب . [ رَ ت َ ] (ع مص ) هر چهار انگشت را فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چهار انگشت را بهم پیوستن . (از اقرب الموارد). || رنجه شدن . (دهار).
رتبلغتنامه دهخدارتب . [ رَ ت َ / رَ ] (ع اِمص ) سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدت . (از مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). گویند: و ما فی عیشه رتب ؛ ای شدة. (اقرب الموارد). درشتی زندگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ریختگی . (منتهی الارب
رتبلغتنامه دهخدارتب . [ رُ ت َ ] (ع اِ) ج ِ رتبة. (اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). و رجوع به رتبت و رتبه شود.
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپست دادن . (دهار). || سپست درودن . (تاج المصادر بیهقی ). || رطب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ طَ ] (ع مص ) تر و خشک گفتن . (منتهی الارب ). تر و خشک گفتن . صحیح و ناصحیح گفتن . (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ / رُ طُ ](ع اِ) علف سبز. گیاه سبز. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گیاه سبز اعم از سبز و علف ، و گروهی گفته اند آن علف سبز است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ طَ ] (ع اِ) خرمای نو. (لغت فرس اسدی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است .(آنندراج ). خرمایی که تازه و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. (غیاث اللغ
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ضد خشک . (از اقرب الموارد). تر. ضد خشک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تر. مقابل خشک . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چیزی که از رطوبت اصلی خود تر باشد یا به خاصیت و تأثیر تر باشد. (غیاث اللغات ). تر. (ترجمان القرآن جرجان
رتبةدیکشنری عربی به فارسیطلب شده , ترتيب , نظم , شکل , سلسله , مقام , صف , رديف , قطار , رشته , شان , رتبه , اراستن , منظم کردن , درجه دادن , دسته بندي کردن , انبوه , ترشيده , جلف
رتباءلغتنامه دهخدارتباء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ ثابت در سیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). ناقه ٔ راست رونده در سیر خود. (از اقرب الموارد). || آنکه همه شب رود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
رتبتلغتنامه دهخدارتبت . [ رُ ب َ ] (از ع ، اِ) رتبة. رتبه و پایه و منزلت . (آنندراج ). منزلت . (از اقرب الموارد). مقام . مرتبت . مرتبه . مکانت . پایگاه . جایگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). پایه و مرتبه . (ناظم الاطباء). ج ، رُتَب . (اقرب الموارد). و رجوع به رتبه و رُتَب شود :</s
رتبةدیکشنری عربی به فارسیطلب شده , ترتيب , نظم , شکل , سلسله , مقام , صف , رديف , قطار , رشته , شان , رتبه , اراستن , منظم کردن , درجه دادن , دسته بندي کردن , انبوه , ترشيده , جلف
رتباءلغتنامه دهخدارتباء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ ثابت در سیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). ناقه ٔ راست رونده در سیر خود. (از اقرب الموارد). || آنکه همه شب رود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
پیک مرتبلغتنامه دهخداپیک مرتب . [ پ َ / پ ِ ک ِ م ُ رَت ْ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برید مرتب . پیک با راتبه ٔدائم نه موقت . || قاصدی چند بر منازل متوقف ساخته تا فریها نامه ای را به سرعت یکی به دیگری رساند تا در کوتاهترین زمان به مقصد رسد :</
مرتبلغتنامه دهخدامرتب . [ م ُ رَت ْ ت ِ ] (ع ص ) منظم کننده . ترتیب دهنده . در ترتیب و نظم آورنده . (ناظم الاطباء). || مرتبه دار. این گونه کسان در مجلس شاهان جائی معین داشتند که در آنجا می نشستند و یا می ایستادند. (فرهنگ فارسی معین ) : دبیری معروف مرتب بودی در درگاه کی
مترتبلغتنامه دهخدامترتب . [ م ُ ت َ رَت ْ ت ِ ] (ع ص ) بر جای ایستنده . (آنندراج ). استوار و ثابت و بر جای ایستاده . (ناظم الاطباء). || برقرار در رتبه ومحل خود. ج ، مترتبین . (فرهنگ فارسی معین ). || نتیجه . حاصل . (فرهنگ فارسی ایضاً). || ترتیب داده شده و مقرر شده . || صادر شده و پدید آمده . (ن
مرتبلغتنامه دهخدامرتب . [ م ُ رَت ْ ت َ ] (ع ص ) در جای خود قرار داده شده . در مرتبه ٔ خود قرار گرفته . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ترتیب داده شده . (آنندراج ). راست و درست کرده شده و درجه به درجه در مرتبه و مقام هر کدام آورده شده . (غیاث اللغات ). متسق . منتظم .بسامان . (یادداشت مرحوم