رجمفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) سنگسار کردن همسرداری که مرتکب زنا شده.۲. [قدیمی] پرتاب کردن سنگ؛ سنگ زدن.۳. [قدیمی، مجاز] فحش دادن؛ دشنام دادن.
رجملغتنامه دهخدارجم . [ رَ ] (ع اِ) امری که حقیقت آن معلوم نشود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و قولهم : صار رجماً؛ یعنی آگاه نشد بر حقیقت امر آن . (ناظم الاطباء).- رجم بالغیب ؛ از روی گمان و ظن و بدون برهان . (ناظم الاطباء).|| خلیل . || ندیم . (م
رجملغتنامه دهخدارجم . [ رَ ] (ع مص ) سنگسار کردن . (از اقرب الموارد) (ترجمان علامه ترتیب عادل ص 51) (منتهی الارب )(آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ) : طرفداران کوه آهنین چن
رجملغتنامه دهخدارجم . [ رَ ج َ ] (اِخ ) کوهی است به اَجَاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام کوهی واقع در اَجَاء یکی از دو کوه طی و کسی نتواند به بالای آن صعود کند. (از معجم البلدان ).
رجملغتنامه دهخدارجم . [ رَ ج َ ] (ع اِ) رَجْم . برادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رَجْم شود. || چاه . || تنور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || جای فراخ گرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گور. (ناظم الاطباء)
رزملغتنامه دهخدارزم . [ رَ ] (اِ) جنگ . (فرهنگ رشیدی ). جنگ ومحاربه و مقاتله . (از شعوری ج 2 ص 10). جنگ و جدال و حرب و نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء). نبرد و پیکار. (فرهنگ فارسی معین ). جنگ و جدال . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان )
رزملغتنامه دهخدارزم . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آنجا از رودخانه و محصولات عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
رزملغتنامه دهخدارزم . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است به دیار مراد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). خوارزم شهری است ، گویند اصل آن خوارزم است به اضافت خوار به رزم .و رزم مخفف آن . (آنندراج ). و رجوع به خوارزم شود.
رزملغتنامه دهخدارزم . [ رَ ] (ع مص ) مردن . || گرفتن چیزی را: رزم بالشی ٔ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بانگ کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || بانگ کردن رعد. (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || یک بار خوردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ||
رزملغتنامه دهخدارزم . [ رَ زَ ] (ع اِ) رَزِم . ج ِ رَزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رَزْمة شود. || ج ِ رِزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رِزْمَة شود.
رجمانلغتنامه دهخدارجمان . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است به خابور از نواحی جزیره . (از معجم البلدان ). دهی است به خابور. (منتهی الارب ).
رجمةلغتنامه دهخدارجمة. [ رَ م َ ] (ع اِ) رُجْمَة. گور و قبر. (ناظم الاطباء). قبر. (اقرب الموارد). رجوع به رُجْمَة شود.
رجمةلغتنامه دهخدارجمة. [ رُ م َ ] (ع اِ) رَجْمة. گور و قبر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گور. (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجوع به رَجْمَة شود. || سنگها که بر گور نهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سنگها که بر گور نصب کنند. ج ، رُجَم ، رِجام .(اقرب الموارد). || علامت و ن
رجماً بالغیبلغتنامه دهخدارجماً بالغیب . [ رَ مَم ْ بِل ْ غ َ] (ع ق مرکب ) از روی گمان و ظن بدون دلیل و برهان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تیری به تاریکی . علی العمیا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رَجْم شود.
رجوملغتنامه دهخدارجوم . [ رُ ] (ع مص ) رَجْم . سنگسار کردن و راندن باشد و چون وارد شده است که شیاطین به آسمان برمی شدند و استراق سمع نموده اخبار آسمانی را به کاهنان می رساندند تا مردم را روی بدیشان کنند و در ضلالت افکنند پس از ولادت حضرت رسول (ص ) آنان را به تیرهای شهاب از برشدن به آسمان رجم
رجماً بالغیبلغتنامه دهخدارجماً بالغیب . [ رَ مَم ْ بِل ْ غ َ] (ع ق مرکب ) از روی گمان و ظن بدون دلیل و برهان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تیری به تاریکی . علی العمیا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رَجْم شود.
رجم شیطانلغتنامه دهخدارجم شیطان . [ رَ م ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجم شیاطین . رجم دیو. راندن شیطان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نوعی از ستاره باشد شعله مانند که ملایک بدفع شیاطین از آسمان می اندازند و نزد حکما بخارات بورقی است که به کره ٔ ناری مشتعل
رجم کردنلغتنامه دهخدارجم کردن . [رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . راندن : رجم کن این لعبت شنگرف رادر قلم هم نسخ کش این حرف را. خاقانی .|| دشنام دادن . (ناظم الاطباء). || سنگسار کردن . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ) .
رجم ملکلغتنامه دهخدارجم ملک . [ رَ م ِ م َ ل ِ ] (اِخ ) (به معنی دوست سلطان ) یکی از اسیرانی که فرستاده شدند که در هیکل در حضور خداوند نماز گزارند. (قاموس کتاب مقدس ).
درجملغتنامه دهخدادرجم . [ دَ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حُرجُند بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 36هزارگزی شمال کرمان و 6هزارگزی خاور راه فرعی چترود - کرمان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
مرجملغتنامه دهخدامرجم . [ م ُ رَج ْ ج َ ] (ع ص )حدیث مرجم ؛ سخن که بر حقیقت آن آگهی نشود. (منتهی الارب )، لایوقف علی حقیقته . (اقرب الموارد) (متن اللغة).
مرجملغتنامه دهخدامرجم . [ م ِ ج َ ] (ع ص ) فرس مرجم ؛ اسبی که به سم خود زمین را رجم کند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || رجل مرجم ؛ مرد قوی و سخت که گویا آلت رجم دشمن است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شدیدالوطء. از اسبان . (از اقرب الموارد)
مرجملغتنامه دهخدامرجم . [ م ُ رَج ْ ج ِ ] (ع ص ) کسی که بشدت سنگ می زند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترجیم . رجوع به ترجیم شود.