ردملغتنامه دهخداردم . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است به مکه ازآن ِ بنی قرادو منسوب به بنی جمح . (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
ردملغتنامه دهخداردم . [ رَ ](ع اِ) سد. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). سد مأجوج . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سد میان یأجوج و مأجوج . (از اقرب الموارد). بند استوار. (ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 51). دیوار. ج ، رَدَم . (مهذب الاسماء). ||
ردملغتنامه دهخداردم . [ رَ ] (ع مص ) (از باب ضرب و نصر) بند کردن در را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ردم باب یا ثلمة؛ سد کردن تمام در یا ثلث آن . (از اقرب الموارد). || سد کردن رخنه یا چیز و سد کردن همه ٔ آنرا یا ثلث آنرا و یا بیشتر آنرا. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). رخنه برآوردن .
ردملغتنامه دهخداردم . [ رَ دَ ] (ع اِمص ، اِ) بندش رخنه ، اسم است رَدْم را. ج ، رُدوم . (منتهی الارب )(آنندراج ). اسم است از رَدَم به معنی سد. ج ، رُدوم .(از اقرب الموارد). الاسم . ج ، ردوم . (تاج العروس ).
رضیملغتنامه دهخدارضیم . [ رَ ] (ع ص ) بنای به سنگ برآورده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ردیملغتنامه دهخداردیم . [ رَ ](اِخ ) نام دلاوری است و بسبب بزرگی خلقت این نام گرفته است . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ردیملغتنامه دهخداردیم . [ رَ ] (ع ص ) ثوب ردیم ؛ جامه ٔ کهنه . ج ، رُدُم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جامه ٔ پیوندبست . (مهذب الاسماء).
رذملغتنامه دهخدارذم . [ رَ ] (ع ص ، اِ) روان از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). || مرد ناکس . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || دیگ پر که از سرش بریزاند. (آنندراج ). || شاخ انگور نشاندنی . (از اقرب الموارد).
ردمانیلغتنامه دهخداردمانی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به ردمان که تیره ای است از قبیله ٔ رعین . (از انساب سمعانی ).
ردوملغتنامه دهخداردوم . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَدَم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَدَم شود.
ردیمةلغتنامه دهخداردیمة. [ رَ م َ ] (ع اِ) کرانه ٔ دو جامه ٔ بهم دوخته .ج ، رُدُم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رداملغتنامه دهخداردام . [ رُ ] (ع مص ) رَدْم . تیز دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ادامه داشتن . || روان شدن چیزی . || سبز شدن درخت پس خشکیدن . (از اقرب الموارد).
ردیملغتنامه دهخداردیم . [ رَ ] (ع ص ) ثوب ردیم ؛ جامه ٔ کهنه . ج ، رُدُم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جامه ٔ پیوندبست . (مهذب الاسماء).
فیوللغتنامه دهخدافیول . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فیل . (منتهی الارب ) : خیول وفیول سلطان به هدم آن حصار و ردم آن دیوار برجوشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و صف پیاده را بر هم ریختند چون فیول قبول جراحتها کردند. (جهانگشای جوینی ).
ردمانیلغتنامه دهخداردمانی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به ردمان که تیره ای است از قبیله ٔ رعین . (از انساب سمعانی ).
دردملغتنامه دهخدادردم . [ دِ دِ ] (ع ص ) زنی که به شب آمد و رفت نماید. || ناقة دردم ؛ شتر ماده ٔ کلان سال ، و میم آن زائد است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ویا ماده شتری که دندانهای او به «دردر» و ریشه ٔ آن رسیده باشد. (از منتهی الارب ). و رجوع به درداء شود.
دردملغتنامه دهخدادردم . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) فوراً. فی الفور. درزمان . درساعت . دروقت . همان دم . حالی . بی درنگ . برفور : نگون اندرآمد شماساس گردبیفتاد بر جای ودردم بمرد. فردوسی .برون رفتم از جامه دردم چو شیرکه ترسیدم از زجر بر
دوردملغتنامه دهخدادوردم . [ دَ ] (ص مرکب ) دور حمله . فرستنده از دور. آنکه از فاصله ٔ دور می دمد. دورانداز. توپ و اسلحه که از مسافت دورهدف را میزند : در هر برجی سه ضرب توپ دوردم برعراده ها سوار کرده . (مجمل التواریخ گلستانه ).
خردملغتنامه دهخداخردم . [ خ َ دُ ] (اِ مرکب ) دم خر. دنب خر. (یادداشت بخط مؤلف ) : گنده و قلتبان و دون و پلیدریش خردم ّ و جمله تنْش کلخچ .عماره ٔ مروزی .
خرده مردملغتنامه دهخداخرده مردم . [ خ ُ دَ / دِ م َ دُ ] (اِ مرکب ) مردم خرده پا. مردم کوچک . مردم پایین . طبقه ٔ سوم : ازآن ِ من آسانست که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد و ازآن یکسواران و خرده مردم دشوارتر که بسیار گفتار و دردسر