روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
سبزبامgreen roof, living roof, eco-roofواژههای مصوب فرهنگستانبامی پوشیده از گیاهان که برای زیبایی و بهینهسازی مصرف انرژی طراحی میشود
مرودشتیلغتنامه دهخدامرودشتی . [ م َرْوْ دَ ] (ص نسبی )منسوب به مرودشت . از مرودشت . رجوع به مرودشت شود.
درشت رولغتنامه دهخدادرشت رو. [ دُ رُ رو ] (ص مرکب ) درشت روی . درشت صورت . || تندخوی . بدخلق . || گستاخ .
فروردنلغتنامه دهخدافروردن . [ ف َرْوَ دَ ] (مص ) پروردن و پرورش دادن و تربیت کردن . || تعلیم کردن و آموزاندن . (ناظم الاطباء).
مرودشتیلغتنامه دهخدامرودشتی . [ م َرْوْ دَ ] (اِ) قسمی از موسیقی و آن در شوشتری زده می شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
رولغتنامه دهخدارو. (اِ) معروف است که به عربی وجه خوانند.(برهان قاطع) (آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است . (فرهنگ نظام ). روی . گونه . چهره . رخ .صورت . دیدار. سیما. (ناظم الاطباء). رخساره . گونه . دیم . (برهان قاطع). مُحَی
رولغتنامه دهخدارو. (اِخ ) پیر پل امیل . (1853- 1933 م .). از پزشکان میکرب شناس فرانسه و شاگرد و همکار پاستور بود. وی تحقیقات و اکتشافات فراوانی درفن پزشکی دارد و با همکاری پاستور درباره ٔ بیماریهای واگیردار و عفونی بخصوص ام
رولغتنامه دهخدارو. (نف مرخم ) روینده . اسم فاعل از روییدن در صورتی که با لفظ دیگر مرکب شود مثل خودرو. (فرهنگ نظام ).- خودرو ؛ درخت یا گیاهی که بدون تربیت باغبان رسته باشد.درخت و علفی که بطبیعت خود بردمیده باشد.|| (فعل امر) فعل امر از مصدر روییدن که در تکلم به
رولغتنامه دهخدارو. [ رَ ] (اِخ ) (1603 - 1677 م .). از خاورشناسان مشهورآلمانی بود. وی در شهر برلین متولد شد و پس از تکمیل معلومات به سیر و سفر در کشورهای شرقی پرداخت و چون به موطن خود بازگشت به استادی در مدارس عالی آلمان و
دراغارولغتنامه دهخدادراغارو. [ دَ ] (اِخ ) از ایلات اطراف اجارود و مرکب از دویست خانوار است که در اجارود مسکن دارند. ییلاق و قشلاق دارند و زارع و گله دار هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 107).
درچیرولغتنامه دهخدادرچیرو. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرنبان بخش زرند شهرستان کرمان ، واقع در 36هزارگزی شمال خاوری زرند و سه هزارگزی خاور راه مالرو خانوک به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دررولغتنامه دهخدادررو. [ دَ ](اِخ ) دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 6 هزارگزی شمال قدمگاه ، با 4075 تن سکنه . آب آن از رودخانه و قنات و راه آن مالرو است .مزرعه ٔ مهرآباد جزء این ده است . این ده ساب
دررولغتنامه دهخدادررو. [ دَرْ، رَ / رُو ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، مخرج . بیرون شد. بیرون شو: این کوچه در رو ندارد؛ بن بست است . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پیشرفت . نفاذ. نفوذ در کلام . نفاذ امر: احکام یا حرفهای او دررو ندارد. حرفش همه جا دررو دا