روینلغتنامه دهخداروین . [ ی ِ ] (ص نسبی ) صورت مخففی از رویین . (یادداشت مؤلف ). رویین . (ناظم الاطباء) : سکندر بدو گفت من روینم از آزار سستی نگیرد تنم . فردوسی .|| برنجین . (ناظم الاطباء).
روینلغتنامه دهخداروین . [ ی َ ] (یونانی ، اِ) اسم یونانی فوةالصبغ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). عروق الخمر. (منتهی الارب ). روناس . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی ) (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). به هندی مجیهنه . (از غیاث اللغات ) :
روینلغتنامه دهخداروین . [ ] (اِخ ) شهری است به ناحیت کرمان با چاههای بسیار که آب از آن خورند و کشت و برز بر آب چاه کنندو نعمتی فراخ و هوایی معتدل . (حدود العالم ). || قریه ای است از قراء جرجان . (معجم البلدان ).
روینفرهنگ فارسی عمید۱. = روناس: ◻︎ آنجا که حسام او نماید روی / از خون عدو شود گیا روین (عسجدی: لغتنامه: روین).۲. ریشۀ سرخرنگ این گیاه که در رنگرزی به کار میرود.
روانروrun-onواژههای مصوب فرهنگستانویژگی آبی که از بالادست به منطقهای وارد میشود و بهصورت افقی روی سطح خاک جریان مییابد
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
پیرونلغتنامه دهخداپیرون . [ رُن ْ ] (اِخ ) آلکسیس . شاعر فرانسوی (1689 - 1773 م .). مولد دیژون . وی بسبب قطعات منظومی که برای نمایش ساخته معروف است و از میان قطعات مزبور جنون شعر یا شاعر را که آئینه ٔ زندگانی شخصی اوست شاهکار
پیرونلغتنامه دهخداپیرون . [ ی ِ رُن ْ ] (اِخ ) پرانیکوس شاعر یونانی . (ایران باستان ج 2 ص 1727). صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پیرون از مشاهیر حکمای یونان باستانست در شهر الیس از موره تولد یافته و در سنه ٔ <span class="hl" dir=
چرونلغتنامه دهخداچرون . [ چ َرْ وَ ] (اِخ ) نام شهر هرمز. (آنندراج ). نام قدیم شهرهرمز. (ناظم الاطباء). رجوع به جرون و گمبرون شود.
رویندزلغتنامه دهخدارویندز. [ ی َ دِ ] (اِخ )دژ محکمی است از اعمال آذربایجان در نزدیکی تبریز. (از معجم البلدان ). رویین دز. رجوع به رویین دز شود.
رویناسلغتنامه دهخدارویناس . (اِ) روناس . گیاهی است ، جامه بدان رنگ کنند. (فرهنگ خطی ). روناس . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از شعوری ج 2 ص 24) : خون در عروق بفسردم همچو رویناس .<b
رویندهلغتنامه دهخداروینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) هر چیزی که روید و بالد و نمو کند. (ناظم الاطباء). || کشت بالیده و پرقوت . (آنندراج ) : اگر نیستی کوه غزنین توانگربدین سیم روینده و زر کانی . فرخی .کو
روینگلغتنامه دهخداروینگ . [ ی َ] (اِ) روین . روناس . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). فوه . روین . روناس . رویناس . روغناس . فوةالصبغ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به روناس شود.
روینهلغتنامه دهخداروینه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (اِ) فوه . روین . (زمخشری ). روناس . رجوع به روین و روناس شود.
روناسفرهنگ فارسی عمیدگیاهی پایا و خودرو با برگهای نوکتیز و گلهای کوچک زردرنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد؛ روین؛ رودن؛ رودنگ؛ روینگ؛ زغنار.
رودنلغتنامه دهخدارودن . [ دَ ] (اِ) رودنیاس باشد. و آن گیاهی است که چیز بدان رنگ کنند. (برهان قاطع) (آنندراج ). روناس . (ناظم الاطباء). رودنگ . روغناس . روین . رجوع به رونیاس و روناس و رودنگ شود.
روغناسلغتنامه دهخداروغناس . (اِ) رویناس و روناس . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 24). روناس . رُنّاس . روین . فُوَة. عروق حُمر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به روناس و رویناس شود.
فوةلغتنامه دهخدافوة. [ ف ُوْ وَ ] (ع اِ) روناس که بیخ درختی است باریک ، دراز، سرخ که بدان رنگ کنند. (منتهی الارب ). و آن را روناس و روین نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) || داروئی مُسقِط جنین . (منتهی الارب ). در داروسازی نیز به کار برند. (یادداشت مؤلف ).
رویندزلغتنامه دهخدارویندز. [ ی َ دِ ] (اِخ )دژ محکمی است از اعمال آذربایجان در نزدیکی تبریز. (از معجم البلدان ). رویین دز. رجوع به رویین دز شود.
رویناسلغتنامه دهخدارویناس . (اِ) روناس . گیاهی است ، جامه بدان رنگ کنند. (فرهنگ خطی ). روناس . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از شعوری ج 2 ص 24) : خون در عروق بفسردم همچو رویناس .<b
رویندهلغتنامه دهخداروینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) هر چیزی که روید و بالد و نمو کند. (ناظم الاطباء). || کشت بالیده و پرقوت . (آنندراج ) : اگر نیستی کوه غزنین توانگربدین سیم روینده و زر کانی . فرخی .کو
روینگلغتنامه دهخداروینگ . [ ی َ] (اِ) روین . روناس . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). فوه . روین . روناس . رویناس . روغناس . فوةالصبغ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به روناس شود.
روینهلغتنامه دهخداروینه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (اِ) فوه . روین . (زمخشری ). روناس . رجوع به روین و روناس شود.
داروینلغتنامه دهخداداروین . [ دارْ ] (اِخ ) چارلز روبرت . طبیعی دان انگلیسی ، نویسنده ٔ کتاب معروف «اصل انواع » ، روز دوازدهم فوریه ٔ 1809 م . در شهر «شریوسباری » متولد شد. او فرزند روبرت وارینگ و نوه ٔ دکتر اراسمومس داروین ، و مادرش که در <span class="hl" dir=
چرخ پروینلغتنامه دهخداچرخ پروین . [ چ َ خ ِ پ َرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فلک پروین . مدار پروین : نادان اگر نیاید پیشم عجب چه داری پروانه چون برآید هرگز بچرخ پروین .ناصرخسرو.
شروینلغتنامه دهخداشروین . [ ش َرْ ] (اِخ ) ابن سرخاب بن مهر مردان بن سهراب بن باوبن شاپوربن کیوس ، هفتمین از اسپهبدان طبرستان است . (یادداشت مؤلف ).
شروینلغتنامه دهخداشروین . [ ش َرْ ] (اِخ ) از سرداران معاصر شاپوربن شاپور ذوالاکتاف ساسانی ،که مدتی حکومت روم داشت . حمداﷲ مستوفی گوید: «شروین و خوین معاصر او [ معاصر شاپور ] بودند پادشاه روم را در حالت رحلت پسری کوچک بود پیش شاپور فرستاد که کس را بفرست تا ملک مضبوط دارد و چون پسرم بزرگ شود بد
شروینلغتنامه دهخداشروین . [ ش َرْ ] (اِخ ) نام انوشیروان دادگر بوده و شهر شروان را به نام خود بنا نموده و طایفه ٔ سلاطین شروان نیز از اولاد او بوده اند و شروین مخفف انوشیروان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). اما این وجه تسمیه اساس ندارد.