زانیلغتنامه دهخدازانی . (ع ص ) مرد زانی . (اقرب الموارد). مرد زناکننده . زناکار. غتفره . (ناظم الاطباء). مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به زان و زناة و زناشود. || مجازاً روزگار. دهر : فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی هر
مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
جان جانیلغتنامه دهخداجان جانی . (ص مرکب ) جانی جانی . در تداول عوام بدوستی که کمال یگانگی دارد گفته شود؛ چنانکه دوست جانی جانی گویند یعنی دوست یکدل و یکجان .
زانیجلغتنامه دهخدازانیج . (اِ) وطن مألوف را گویند. (برهان قاطع). وطن را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). مسقطالرأس و مولد و وطن و شهر. (ناظم الاطباء).
زانیةلغتنامه دهخدازانیة. [ ی َ ] (ع ص )مؤنث زانی . زن زنا و فجور کننده . (اقرب الموارد). زناکار و جاف و روسپی . (ناظم الاطباء). زن زنادهنده . (فرهنگ نظام ) : الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلدة. (قرآن 2/24). || مرد زانی و
زانیاتلغتنامه دهخدازانیات . (ع ص ،اِ) ج ِ زانیة (مؤنث زانی ). رجوع به زانی ، زانیة و زناة شود. || مجازاً ستارگان : زانیاتند که در دار قمامه جمعندمن از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم . خاقانی .بسی زانیاتند دار فلک رااز این دیر دا
زانیانلغتنامه دهخدازانیان . (اِخ ) دهی است از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد. واقع در 6هزارگزی باختر شهرکرد و متصل به راه شهرکرد به سامان ، در دامنه ٔ کوه و منطقه ٔ معتدل . سکنه ٔ آن 1094 تن شیعه ٔ فارسی زبان اند. آب آن ا
زانیجلغتنامه دهخدازانیج . (اِ) وطن مألوف را گویند. (برهان قاطع). وطن را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). مسقطالرأس و مولد و وطن و شهر. (ناظم الاطباء).
زانیةلغتنامه دهخدازانیة. [ ی َ ] (ع ص )مؤنث زانی . زن زنا و فجور کننده . (اقرب الموارد). زناکار و جاف و روسپی . (ناظم الاطباء). زن زنادهنده . (فرهنگ نظام ) : الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلدة. (قرآن 2/24). || مرد زانی و
زانیاتلغتنامه دهخدازانیات . (ع ص ،اِ) ج ِ زانیة (مؤنث زانی ). رجوع به زانی ، زانیة و زناة شود. || مجازاً ستارگان : زانیاتند که در دار قمامه جمعندمن از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم . خاقانی .بسی زانیاتند دار فلک رااز این دیر دا
زانیانلغتنامه دهخدازانیان . (اِخ ) دهی است از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد. واقع در 6هزارگزی باختر شهرکرد و متصل به راه شهرکرد به سامان ، در دامنه ٔ کوه و منطقه ٔ معتدل . سکنه ٔ آن 1094 تن شیعه ٔ فارسی زبان اند. آب آن ا
پیزانیلغتنامه دهخداپیزانی . (اِخ ) از کاپیتن های جمهوری وندیک .وی با پاگانینودور یا کاپیتن ژن (جنوا) چند بار کارزار دریائی کرد ولی عاقبت با دسته ٔ کشتیهای خود گرفتار گشت و در سال 1354 م . بعنوان اسیر به جنوه رفت .
پیزانیلغتنامه دهخداپیزانی . (اِخ ) پسر یا برادرزاده ٔ کاپیتن وندیکی معروف . جنوه ئیها را مغلوب و از آدریاتیک اخراج کرد و بتسکین دالماچی ها کوشید و چند اسکله از مجارها ضبط کرد بعد ازطرف پوله ده لوسیان دوریا مغلوب و محبوس گشت اما پس از خلاصی از اسارت در سال 1380
تاریخ غازانیلغتنامه دهخداتاریخ غازانی . [ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تاریخ ایلخانی . حسن تقی زاده در کتاب گاه شماری آرد:... بقول مشهور از 13 رجب سنه ٔ 701 هَ . ق . موافق اول حمل و اول فروردین ماه جلالی سنه ٔ <span class="hl" dir="
تاریخ قازانیلغتنامه دهخداتاریخ قازانی . [ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تاریخ منسوب به غازان خان . رجوع به تاریخ ایلخانی و تاریخ غازانی شود.