زهملغتنامه دهخدازهم . [ زَ هَِ ] (ع ص ) فربه بسیارپیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سمین بسیارپیه . (ناظم الاطباء). || آنکه در او بقیه ٔ پیه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنکه در وی بقیه ای از پیه و چربی باشد. (ناظم الاطباء).
زهملغتنامه دهخدازهم . [ زَ ] (ع مص ) مغزدار شدن استخوان . || بازداشتن کسی را از چیزی و نهی کردن . || بسیار گفتن کسی را و افزودن سخن را بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زهملغتنامه دهخدازهم . [ زَ هََ ] (ع مص ) چرب شدن دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریم گرفتن . || بوی بد گرفتن باد. (منتهی الارب ) (آنندراج ): زهمت یدی ؛ چرب گردید دست من و بوی بد گرفت . (ناظم الاطباء). || تخمه زده گردیدن مرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار
زهملغتنامه دهخدازهم . [ زُ ] (ع اِ) باد گنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گند و بوی بد. (ناظم الاطباء). بوی بد. گند. (فرهنگ فارسی معین ). بوی گوشت . بوی چربو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || پیه جانور دشتی یا پیه شترمرغ و اسب یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب ال
جهملغتنامه دهخداجهم . [ ج َ هَِ ] (ع ص ) روی ترش و زشت ، گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جَهْم شود.
جهملغتنامه دهخداجهم . [ ج َ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر). ترش رویی کردن . (منتهی الارب ). روبرو شدن با کسی با رویی ترش و عبوس .(اقرب الموارد). ناخوش آمدن . (المصادر زوزنی ). || (ص ) روی ترش و زشت . (منتهی الارب ). گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ). رجوع به جَهِم شود. || عاجز ضعیف
زحملغتنامه دهخدازحم . [ زَ ] (ع مص ) انبوهی کردن و بدوش برزدن . (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 257) (تاج المصادربیهقی ) (کنز اللغة) (کشف اللغات ). انبوهی کردن و تنگی نمودن . (آنندراج ): زحمه زحماً و زحاماً؛ انبوهی کرد او را و تنگی نمود. (از منتهی الارب ). «زحم
زهمةلغتنامه دهخدازهمة. [ زُ م َ ] (ع اِ) باد گنده . || بوی ریم و چربش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بوی گوشت چرب برگشته بوی . زُهومة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بوی گوشت چرب برگشته بوی و متعفن . (ناظم الاطباء). رجوع به زهم و زهمت شود.
زهمالغتنامه دهخدازهما. [ ] (اِ) عاشق باشد . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 18) : عبدای توام مریز مر عبدا رازهمای توام میاکشان زهما را. قریحی (از لغت فرس ایضاً).
زهمانلغتنامه دهخدازهمان . [ زَ ] (ع ص ) بدبوی . دارای زهومت : و طعمها [ زراوند طویل وزراوند مدحرج ] مر و زهمان . (ابن البیطار ج 1 جزء 2 ص 159 ذیل زراوند). رجوع به زهم و
زهمانلغتنامه دهخدازهمان . [ زَ ] (ع ص ) مرد تخمه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زهمانلغتنامه دهخدازهمان . [ زَ / زُ ] (اِخ ) نام سگی . || موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ َ م ِ ] (ع ص ) چربش آلوده . زَهِم . تأنیث آن غَمِرة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آلوده بچربی .
زخمفرهنگ فارسی معین(زُ) [ ع . زهم ] (اِ.) (عا.) طعم و بویی که از سفیدة تخم مرغ خام یا از گوشت خام هنگام پختن در آب برآید.
باد گندهلغتنامه دهخداباد گنده . [ دِ گ َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد بویناک . باد متعفن . الریح المنتنة. (اقرب الموارد). زُهْم . زهمة. (منتهی الارب ).
چشماروفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که برای دفع چشمزخم از انسان، حیوان، باغ و یا خانه درست میکردند، مانند دعا، طلسم، مهره، یا چیز دیگر؛ چشمپنام؛ حرز؛ تعویذ.۲. کوزهای که در آن پول بریزند و به منظور دفع چشمزهم آن را از فراز بام میان کوچه اندازند که بشکند و مردم پولهای آن را ببرند: ◻︎ چوچشمارو آنگه خورند از تو سیر / ک
ماه سیمالغتنامه دهخداماه سیما. (ص مرکب ) ماه طلعت . آن که سیمای وی مانند ماه باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). مه سیما. ماهرخ . ماهرو. ماهروی . ماه چهره : ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را. حافظ.
زهمةلغتنامه دهخدازهمة. [ زُ م َ ] (ع اِ) باد گنده . || بوی ریم و چربش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بوی گوشت چرب برگشته بوی . زُهومة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بوی گوشت چرب برگشته بوی و متعفن . (ناظم الاطباء). رجوع به زهم و زهمت شود.
زهمالغتنامه دهخدازهما. [ ] (اِ) عاشق باشد . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 18) : عبدای توام مریز مر عبدا رازهمای توام میاکشان زهما را. قریحی (از لغت فرس ایضاً).
زهمانلغتنامه دهخدازهمان . [ زَ ] (ع ص ) بدبوی . دارای زهومت : و طعمها [ زراوند طویل وزراوند مدحرج ] مر و زهمان . (ابن البیطار ج 1 جزء 2 ص 159 ذیل زراوند). رجوع به زهم و
زهمانلغتنامه دهخدازهمان . [ زَ ] (ع ص ) مرد تخمه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زهمانلغتنامه دهخدازهمان . [ زَ / زُ ] (اِخ ) نام سگی . || موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).