زوغلغتنامه دهخدازوغ . (اِ) نهر و رودخانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رود آب باشد. (اوبهی ). || زردآب بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 260). صفراء. زرداب و مجازاً،درد و الم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دلی کو پر از زوغ هجران
زوغلغتنامه دهخدازوغ . [ زَ ] (ع مص ) خمیدن و از راه چمیدن و خم دادن و مایل گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خمیدن و خم دادن (لازم و متعدی است ). (از اقرب الموارد). || کشیدن ناقه را به مهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ستم کردن و درگذشتن
زوغفرهنگ فارسی عمید۱. نهر؛ رودخانه؛ جوی.۲. زرداب: ◻︎ دلی که پر از زوغ هجران بُوَد / ورا وصل معشوقه درمان بُوَد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
جوق جوقلغتنامه دهخداجوق جوق . (ق مرکب )دسته دسته . گروه گروه . دسته بدسته : بعد از آن جبرئیل و ملائکه و مهاجر و انصار بر وی [ پیغمبر ] نماز کردند جوق جوق . (مجمل التواریخ ). || بسیار بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جوق شود.
زوغارلغتنامه دهخدازوغار. (اِخ ) نام یکی از پیشوایان بزرگ مغان و آتش پرستان . || نام ولایتی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
زوغانلغتنامه دهخدازوغان . [ زَ وَ ] (ع مص ) ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به زوغ شود.
زوغولغتنامه دهخدازوغو. [ زُ ] (اِخ ) پادشاه آلبانی (1895 - 1961 م .). وی در سال 1924 رئیس جمهور آلبانی شد و در سال 1928 بعنوان پادشاه تاجگذاری کرد. سلطنت او
زاغ و زوغلغتنامه دهخدازاغ و زوغ .[ غ ُ ] (از اتباع ) در تداول عامه ، اولاد و کسان و فرزندان خردسال . رجوع به زاق و زیق و زاغ و زیغ شود.
بی زاق و زوقلغتنامه دهخدابی زاق وزوق . [ ق ُ / زاق ْ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاق و زیق . بی زاغ و زوغ . بی زاغ و زیغ. بی بچه و امثال آن . رجوع به «زاق و زیق » و «زاغ و زوغ » شود.
زاغ و زیغلغتنامه دهخدازاغ و زیغ. [ غ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) زاغ و زوغ است و رجوع به زاق و زیق شود.
بی زاق و زیقلغتنامه دهخدابی زاق و زیق . [ ق ُ / زاق ْ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) رجوع به زاق و زیق ، زاغ و زوغ و زاغ و زیغ شود.
بی زاغ و زیغلغتنامه دهخدابی زاغ و زیغ. [ غ ُ / زاغ ْ غ ُ ] (ترکیب عطفی ،ص مرکب ) در تداول عامه ، بی زاق و زوق . بی زاق و زیق . بی زاغ و زوغ . بی بچه و امثال آن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به زاغ و زیغ، زاق و زیق ، زاق و زوق شود.
هجرانلغتنامه دهخداهجران . [ هَِ ] (ع اِمص ) جدایی . مفارقت . دوری . دوری از دوستان و یاران . (ناظم الاطباء). هجر. فراق . افتراق . ضد وصال . فرقت : آتش هر جانْت ْ را هیزم منم و آتش دیگرْت ْ را هیزم پده . رودکی .دلی که پر از زوغ هجران
زوغارلغتنامه دهخدازوغار. (اِخ ) نام یکی از پیشوایان بزرگ مغان و آتش پرستان . || نام ولایتی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
زوغانلغتنامه دهخدازوغان . [ زَ وَ ] (ع مص ) ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به زوغ شود.
زوغولغتنامه دهخدازوغو. [ زُ ] (اِخ ) پادشاه آلبانی (1895 - 1961 م .). وی در سال 1924 رئیس جمهور آلبانی شد و در سال 1928 بعنوان پادشاه تاجگذاری کرد. سلطنت او
زاغ و زوغلغتنامه دهخدازاغ و زوغ .[ غ ُ ] (از اتباع ) در تداول عامه ، اولاد و کسان و فرزندان خردسال . رجوع به زاق و زیق و زاغ و زیغ شود.
کزوغلغتنامه دهخداکزوغ . [ ک َ ] (اِ) مهره ٔ گردن انسان و حیوانات دیگر باشد. (برهان ). مهره ٔگردن . (آنندراج ). فقره و هریک از مهره های گردن و پشت انسان و دیگر حیوانات . (ناظم الاطباء) : بزخمی کزوغ ورا خرد کردچنین رزم سازند مردان مرد.عسجدی
بی زاغ و زوغلغتنامه دهخدابی زاغ و زوغ . [ غ ُ / زاغ ْ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاغ و زیغ. بی زاق و زیق . در تداول عامه بمعنی بی بچه و امثال آن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به «زاغ و زوغ » شود.