سر پیچیدنلغتنامه دهخداسر پیچیدن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). سرکشی کردن . (رشیدی ) : همان کن که پرسد ز تو کردگارنپیچی سر از شرم روز شمار. فردوسی .و گر سر بپیچم ز گفتار اوی <br
سر پیچیدنفرهنگ مترادف و متضادامتناعورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردانشدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکینن کردن
ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
ابافرهنگ فارسی معین( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرباز زدن ، سر - پیچیدن . 2 - خودداری کردن . 3 - (اِمص .) سرکشی ، نافرمانی . 4 - نخوت ، تکبر.
گردن یکسو کشیدنلغتنامه دهخداگردن یکسو کشیدن . [ گ َ دَ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن . سر باززدن . سر پیچیدن : از امر تو و نهی تو گردون و زمانه یکسو نکشد گردن و بیرون ننهد گام .<p
دود پیچیدنلغتنامه دهخدادود پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) دود برآمدن . دودبرشدن . فراگرفتن دود همه جا را. (یادداشت مؤلف ).- دود پیچیدن در جایی ؛ فراگرفتن دود آن جای را. (یادداشت مؤلف ) : پیچیده دود زلفش در خانه های مردم تا روی آتشینش چشم پر
بسر پیچیدنلغتنامه دهخدابسر پیچیدن . [ ب ِ س َ دَ ] (مص مرکب ) الحاح و سماجت کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || نام داوست از کشتی . (غیاث ). نام فنی است از کشتی . (آنندراج ). و رجوع به بر سر پیچیدن شود. || بسر پیچیدن دستار و مانند آن . (از آنندراج ) : غیرپندارت بسر دستار زر پی
اباءلغتنامه دهخدااباء. [ اِ ] (ع مص ) اِبا. سر باززدن از. سر باززدن اندر کاری . (تاج المصادر بیهقی ). فروگذاشتن طاعت . (مصادر زوزنی ).سر پیچیدن از. سرکشی از. سرپیچی از. سر کشیدن از. بازایستادن از چیزی . سر زدن از. تن زدن از. تن درندادن به . نافرمانی . سرکشی . سرپیچی . امتناع
سرلغتنامه دهخداسر. [ س ِرر / س ِ ] (از ع ، اِ) رازپوشیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نهان . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). راز پوشیده ، خلاف جهر. (منتهی الارب ). آنچه انسان آن را در نفس خود پوشیده دارد، از کارها که عزم دارد بر آن ، و گویند: صدو
سرلغتنامه دهخداسر. [ س َ ] (اِ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» (بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » (رأس )، ارمنی «سر» (ارتفاع ، نوک و قله ، نشیب )، کردی ، افغانی ، بلوچی و سریکلی
سرلغتنامه دهخداسر. [ س َرر ] (ع مص ) چوب دراز در زیر سنگ آتش زنه کردن تا آتش بگیرد. || چوب نهادن در میان آتش زنه . (منتهی الارب ). چوب را در طرف سنگ آتش زنه گذاشتن تا بدان آتش گیرد، و آن هنگامی است که میان تهی باشد، گویند: «سر زندک فانه اسر»؛ ای اجوف . (اقرب الموارد). || شادباد گفتن کسی را.
داناسرلغتنامه دهخداداناسر. [ س َ ] (ص مرکب ) خردمند : وزان مرز داناسری را بجست که آن پهلوانی بخواند درست . فردوسی .نه جنگی سواری نه بخشنده ای نه داناسری یا درخشنده ای .فردوسی .
دتورسرلغتنامه دهخدادتورسر. [ دِ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان در 50 هزارگزی جنوب رودسر و 14 هزارگزی جنوب باختری سی پل و یکهزارگزی شوئیل . دارای 50 تن
درازسرلغتنامه دهخدادرازسر. [ دِ س َ ] (ص مرکب ) که سری دراز دارد. آنکه سر مایل به درازی دارد. مُکَوَّزالرأس . (یادداشت مرحوم دهخدا). أقبص . قِنَّور. مُسَمرَطالرأس . مُصَعتَل الرأس . (منتهی الارب ).
درایسرلغتنامه دهخدادرایسر. [ دْرا / دِ س ِ ] (اِخ ) تئودور. (1871 - 1945 م .) داستان نویس آمریکائی . نخستین داستانش همشیره ٔ کری (1900) بعنوان اینکه منافی با ا
درب سرلغتنامه دهخدادرب سر. [ دَ س َ ] (اِخ ) نام محلی در 52 هزارمتری ساوجبلاغ میان کرده کرد و حیدرآباد. (یادداشت مرحوم دهخدا).