سمتلغتنامه دهخداسمت . [ س َ م َ ] (اِ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
سمتلغتنامه دهخداسمت . [ س ِ م َ ] (ع اِ) سمة. قرابت و خویشی . (ناظم الاطباء). || رتبه . مقام : و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است . (کلیله و دمنه ).دزد بیان من است هر که در این عهدبر سمت شاعریش نام برآمد. خاقان
سمتلغتنامه دهخداسمت . [س َ ] (ع اِ) طرف . سوی . (ناظم الاطباء) : نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم . (کلیله و دمنه ). || نزد. || جانب و کنار. (ناظم الاطباء). جانب . (غیاث ) (آنندراج ). || ناحیه . ولایت . کشور. محله . وطن . || راه
سمدلغتنامه دهخداسمد. [ س َ ] (ع ق ) همیشه ، یقال : هولک سمداً؛ ای سرمداً. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
باد در سر بودنلغتنامه دهخداباد در سر بودن . [ دَرْ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازمغرور و متکبر بودن . (آنندراج ). رجوع به باد در زیردامن داشتن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن وباد در کلاه افکندن و باد در سر کردن و باد در سر داشتن و باد در سر افکندن و باد در سر شدن و باد سنجیدن و باد شود. || خیال ف
باد در سر داشتنلغتنامه دهخداباد در سر داشتن . [ دَرْ س َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از غرور و تکبر داشتن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به باد در زیر دامن داشتن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه داشتن و باد در سر بودن و باد در سر کردن و باد در سر افکندن و باد در سر شدن و باد
باد در زیر دامن داشتنلغتنامه دهخداباد در زیر دامن داشتن . [ دَرْ، رِ م َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مغرور و متکبر بودن . رجوع به باد، باد در کلاه بودن ، باد در کلاه افکندن ، باد در کلاه داشتن ، باد سنجیدن ، باد در سر افکندن ، باد در سرداشتن ، باد در سر کردن و باد در سر شدن شود. || خیال فاسد و اندیشه ٔ تباه کرد
باد در سر افکندنلغتنامه دهخداباد در سر افکندن . [ دَرْ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مغرور و متکبر بودن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 256). رجوع به باد در زیر دامن داشتن ، باد در کلاه بودن ، باد در کلاه داشتن ، باد در کلاه افکندن ، باد در سر بودن ، باد در سر دا
باد در کلاه بودنلغتنامه دهخداباد در کلاه بودن . [ دَرْ ک ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مغرور و متکبر بودن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 256). و رجوع به باد در زیر دامن داشتن وباد در سر کردن و باد در سرداشتن و باد در سر افکندن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه داشتن و ب
سمتلغتنامه دهخداسمت . [ س َ م َ ] (اِ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
سمتلغتنامه دهخداسمت . [ س ِ م َ ] (ع اِ) سمة. قرابت و خویشی . (ناظم الاطباء). || رتبه . مقام : و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است . (کلیله و دمنه ).دزد بیان من است هر که در این عهدبر سمت شاعریش نام برآمد. خاقان
سمتلغتنامه دهخداسمت . [س َ ] (ع اِ) طرف . سوی . (ناظم الاطباء) : نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم . (کلیله و دمنه ). || نزد. || جانب و کنار. (ناظم الاطباء). جانب . (غیاث ) (آنندراج ). || ناحیه . ولایت . کشور. محله . وطن . || راه
تاسی السمتلغتنامه دهخداتاسی السمت . [ ] (معرب ، اِ) سنگی که در ساختمانها و بندکشی آن بکار رود، «سولفات دوشو» خاکی است که چون پخته شود، گچی خاکستری بدست آید که «تیمشمت » نامند... (از دزی ج 1 ص 139).
خارج قسمتلغتنامه دهخداخارج قسمت . [ رِ ج ِ ق ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عددی را گویند که پس از قسمت عددی بر عدد دیگری حاصل شود. (ناظم الاطباء). تعداد دفعاتی که مقسوم علیه در مقسوم می گنجد. بهر. رجوع به بهر شود.
چهارسمتلغتنامه دهخداچهارسمت . [ چ َ / چ ِ س َ ] (اِ مرکب )چهارطرف . چهارجانب . چهارجهت . رجوع به چارسمت شود.
خط سمتلغتنامه دهخداخط سمت . [ خ َطْ طِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد ارباب هیئت خطی است که دو نقطه ٔ سمت را بیکدیگر اتصال می دهد. (یادداشت بخط مؤلف ).
سمتلغتنامه دهخداسمت . [ س َ م َ ] (اِ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).