سوفارلغتنامه دهخداسوفار.(اِ) دهان تیر که چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (آنندراج ). دهانه ٔ تیر. (شرفنامه ). دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (برهان ) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
سوفارفرهنگ فارسی عمید۱. بن چوبۀ تیر که در چلۀ کمان گذاشته میشود: ◻︎ تا به سوفار در زمین شد غرق / پیش تیری چنان چه درع و چه درق (نظامی۴: ۵۷۲) نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۱: ۴۶).۲. سوراخ بهویژه سوراخ سوزن
گِردگویچگی وراثتیhereditary spherocytosis, congenital hemolytic anemia, congenital spherocytic anemia, Minkowski-Chauffard syndromeواژههای مصوب فرهنگستانوجود گردگویچه در خون با منشأ مادرزاد
صوفرلغتنامه دهخداصوفر. [ ] (اِخ ) یکی از رفقای ایوب است (ایوب 2:11) و چونکه در کتاب ایوب صوفر نعماتی خوانده شده است معلوم میشود که از نعمه بوده است (صحیفه ٔ یوشع 15:<span class="hl" dir="ltr"
سوفارلبانلغتنامه دهخداسوفارلبان .[ ل َ ] (اِ مرکب ) مردمان ملوط و مأبون . (ناظم الاطباء). کنایه از مأبونان است . (آنندراج ) : خاطر به مغنی و نی و دف ندهی دل نیز بساقی مزلف ندهی بسیار ز سوفارلبان کام مگیرتا همچو کمان ، زور خود از کف ندهی .<p class="auth
سوفارهلغتنامه دهخداسوفاره . [ رَ / رِ ] (اِ) مرادف سوفار. (آنندراج ) : تیر گرش گشت چو سوفار سازگشت ز دستش سر سوفاره باز.امیرخسرو (از آنندراج ).
سوفاللغتنامه دهخداسوفال . (اِ) سوفار است که ظروفی و اوانی گلی و سوراخ و دهان تیر باشد. (برهان ). رجوع به سوفار شود.
حراثلغتنامه دهخداحراث . [ ح ِ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده . || بیخ پیکان . ج ، اَحْرِثة. || رفتن جای چله در سوفار تیر. (منتهی الارب ). جای چله یعنی زه در سوفار تیر.
سوفارلبانلغتنامه دهخداسوفارلبان .[ ل َ ] (اِ مرکب ) مردمان ملوط و مأبون . (ناظم الاطباء). کنایه از مأبونان است . (آنندراج ) : خاطر به مغنی و نی و دف ندهی دل نیز بساقی مزلف ندهی بسیار ز سوفارلبان کام مگیرتا همچو کمان ، زور خود از کف ندهی .<p class="auth
سوفارهلغتنامه دهخداسوفاره . [ رَ / رِ ] (اِ) مرادف سوفار. (آنندراج ) : تیر گرش گشت چو سوفار سازگشت ز دستش سر سوفاره باز.امیرخسرو (از آنندراج ).