سیرسورلغتنامه دهخداسیرسور. (اِ مرکب ) نام روز چهاردهم است از هر ماه شمسی و فارسیان در این روز عید کنند و جشن سازند. در این روز گوشت و سیر برادر پیاز خورند و گویند که خوردن آن ایمن بودن از جن است و جن گرفته را از آن دهند. نیک است در این روز فرزند بمکتب دادن و پیشه و صنعت آموختن . (برهان ) (از آن
سیرسورفرهنگ فارسی عمیدجشنی که در ایران باستان در روز چهارم دی میگرفتند و گوشت با سیر میخورند؛ جشن سیر.
سیرسورفرهنگ فارسی معین(اِمر.) جشن سیر، جشنی که ایرانیان باستان در چهارمین روز از ماه دی برپا می کردند و سیر و گوشت و باده می خوردند.
شرشورلغتنامه دهخداشرشور. [ ش ُ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ). مرغی است که آن را بِرقِش می خوانند. ج ، شراشیر. (از اقرب الموارد). مرغی است چون گنجشک . (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است چند بنجشگی . (مهذب الاسماء). ستوربانک . (مقدمة الادب ). برقش و آن مرغی است سبزرنگ مانند عصفور. (یادداشت مؤ
سرسورلغتنامه دهخداسرسور. [ س ُ ] (ع ص ) دانای بزرگ بسیار درآینده در امور. || هو سرسور مال ؛ او نیکو سیاست کننده ٔشتران است . || (اِ) پیکان دوک . || دوست و یار خالص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سرشورلغتنامه دهخداسرشور. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) یا گِل ِ سرشوی . نوعی گِل که زنان بدان گیسوان خود شویند و قسمی از آن را زنان آبستن خورند. (یادداشت مؤلف ).
صرصورلغتنامه دهخداصرصور. [ ص ُ] (ع اِ) نوناتک . الواحد صرصورة. (نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء). || جانورکی است . || اشتر بزرگ هیکل . || شتر بختی . (منتهی الارب ).
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِخ ) نام فرشته ای است موکل بر مهمات خلق عالم . (برهان ). این کلمه در اوستا گئوش و در پهلوی گوش است (لغةً به معنی گاو). رجوع به معنی دوم شود. || (اِ) نام روز چهاردهم از هر ماه شمسی باشد و فارسیان در این روز جشن کنند و عید سازند و آن را سیرسور گویند و در این روز سیر برا
گاولغتنامه دهخداگاو. (اِ) ایرانی باستان : گاو ، پهلوی : گاو ، کردی : گا . افغانی : گوا . اُسِّتی : یگ ، قوگ (گاو ماده ). بلوچی : گک گکس (گاو، گاو ماده ، گاو نر). وخی : گیو ، گو . سریکلی : ژَئو .شغنی : ژائو . سنگلچی و منجی . گائو. یغنوبی ، گوا . (اساس اشتقاق اللغة ص <span class="hl" dir="ltr"