شارمارلغتنامه دهخداشارمار. (اِ مرکب ) نوعی از مار بزرگ و عظیم باشد. (برهان ). مرکب از: شار + مار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مار بزرگ . (رشیدی ). مار سخت بزرگ . (شرفنامه ٔ منیری ) (سروری ). برغمان : شور مورند حسودانش اگر چه گه لاف شارمارند و نفربا نفر آمیخته ا
شارمارفرهنگ فارسی عمیدمار بزرگ: ◻︎ شور و مورند حسودانش اگرچه گه لاف / شارمارند نفر با نفر آمیختهاند (خاقانی: ۱۲۰ حاشیه).
شورمورلغتنامه دهخداشورمور. (اِ مرکب ) نوعی از مور که بغایت خرد باشد. (غیاث ). مورچه های خرد و کوچک . (برهان ) (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است . (انجمن آرا) (از آنندراج ) : شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف شارمارند و نفر با نف
شورمورفرهنگ فارسی عمید۱. مورچۀ ریز و ضعیف؛ مورچۀ خرد.۲. (صفت) حقیر؛ ضعیف؛ درمانده؛ ناتوان.۳. (اسم مصدر) شور؛ غوغا؛ آشوب.
شارمارتینلغتنامه دهخداشارمارتین . (اِخ ) قریه ای به اسپانیا است . و آن قریه ای است که ناپلئون اول هنگامی که شهر مجریط تسلیم او گشت در آن جای داشت .رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 342 و اسپانیا شود.
شادمارلغتنامه دهخداشادمار. (اِ مرکب ) مار بسیار باشد. || مار بزرگ را نیز گویند. (برهان قاطع). مصحف شارمار.(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به شارمار شود.
شارلغتنامه دهخداشار. (اِ) شهر باشد و شارستان شهرستان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی شهر باشد که عربان مدینه خوانند. (برهان قاطع). شهر و مدینه . (غیاث ). || بنای بلند و بس عالی بود. (فرهنگ جهانگیری ). بنای بلند و عمارت عالی را گفته اند. (برهان قاطع). عمارت بلند. (غیاث ). || چادری باشد رنگ
شارمارتینلغتنامه دهخداشارمارتین . (اِخ ) قریه ای به اسپانیا است . و آن قریه ای است که ناپلئون اول هنگامی که شهر مجریط تسلیم او گشت در آن جای داشت .رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 342 و اسپانیا شود.