شاهیدنلغتنامه دهخداشاهیدن . [ دَ ] (مص جعلی ) (مرکب از شاه + یدن پسوند مصدری ) بزرگ شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). پادشاهی کردن و بزرگی نمودن . (برهان قاطع) (آنندراج ). || پارسا شدن .(شرفنامه ٔ منیری ). پارسایی و بندگی کردن و صلاح و تقوی داشتن . (برهان قاطع). صالح بودن و نیکوکاری کردن .(فرهنگ جهانگی
ساعدینلغتنامه دهخداساعدین . [ ع ِ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ساعد، دو بازو : هر یکی از ساعدین مادر و بازوخویشتن آویخته به اکحل و قیفال .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 133).
سیاهیدانلغتنامه دهخداسیاهیدان . (اِ مرکب ) دوات . مرکبدان . ظرفی که در آن مرکب تحریر ریزند. (ناظم الاطباء).
شاهدانلغتنامه دهخداشاهدان . (اِ مرکب ) مروارید بزرگ و خوب و نفیس .(ناظم الاطباء). شاهدانه . دانه ٔ ممتاز در نوع خود.
شاهندنلغتنامه دهخداشاهندن . [ هََ دَ ] (مص ) صالح بودن و نیکوکاری کردن . (فرهنگ جهانگیری ). تقوی و صلاح داشتن و متقی و پرهیزکاربودن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). متدین بودن و تقوی و صلاح داشتن و صادق و درستکار بودن و پرهیزگار بودن . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهیدن و شاهیده شود.
شاهندهلغتنامه دهخداشاهنده . [ هََ دَ / دِ ] (نف ) متقی و پرهیزکار و صالح و نیکوکردار باشد. (برهان قاطع). نکوکار. صالح . (شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ). رجوع به شاهندن شود. || هرچیز خوب و مبارک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع