شتاب آهنگلغتنامه دهخداشتاب آهنگ . [ ش ِ هََ ] (اِ مرکب ) آهنگ به شتاب . قصد و عزم آمیخته به شتاب : سمندش در شتاب آهنگ بیشی فلک را هفت میدان داده پیشی .نظامی .
پیشتابلغتنامه دهخداپیشتاب . (اِ)پیشتو. صورتی از کلمه ٔ پیستوله . رجوع به پیستوله شود. طپانچه . آلتی آتشی کوچک . رولور یا رولوه ٔ لوله بلند. تپانچه . قسمی شش لول .
شتابلغتنامه دهخداشتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچگی . تندی . مقابل درنگ و آهستگی . تعجیل . مقابل کندی <span class="hl"
شطائبلغتنامه دهخداشطائب . [ ش َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ شَطیبَة. (ناظم الاطباء). فرقه های مختلف . || سختیها. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شطیبة شود.
شطابلغتنامه دهخداشطاب . [ ش ِ ] (ع اِ) آنچه بدان از پشم و جز آن گلیم را نگنده زنند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
هفت میدانلغتنامه دهخداهفت میدان . [ هََ م َ /م ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است : کمندش در شتاب آهنگ بیشی فلک را هفت میدان داده پیشی . نظامی .به یک صفرا که بر خورشید رانده فلک راهفت میدان بازما
سرعتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، تندی، چابکی، چستی، چالاکی، ویراژ، تک، دو، شتاب▼ آهنگ، حرکت، شدت سرعتسنج، کیلومترشمار، کیلومتر درساعت سرعت نور، سرعت صوت، ماخ، سرعت مافوق صوت عجله چیز سریع: باد، تندباد، طوفان، برق، تیر، گلوله، قرقی، اسبتازی تندنویسی، تندخوانی پرش، جهش
پیشی دادنلغتنامه دهخداپیشی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دادن قبل از موعد مقرر. دادن قبل از وقت معهود. مساعده دادن . || مزیت دادن حریف ضعیف را بالخصوص در بازی نرد و شطرنج و جز آن : چنانکه نراد آسمان را سه ضربه پیشی دادی ....(سندبادنامه ص 304
بیشیلغتنامه دهخدابیشی . (حامص ) فزونی . زیادتی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افزونی . زیادت . کثرت . بسیاری . فضل . فضله . مقابل کمی و اندکی . (یادداشت مؤلف ).افزونی ، خواه در کمیت و خواه در کیفیت : یکی جامه وین بادروزه ز قوت دگر اینهمه بیشی و برسریست . <p
شتابلغتنامه دهخداشتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچگی . تندی . مقابل درنگ و آهستگی . تعجیل . مقابل کندی <span class="hl"
شتابفرهنگ فارسی عمید۱. عجله و تندی در کار و حرکت؛ چالاکی و سرعت.۲. (بن مضارع شتافتن) = شتافتن⟨ شتاب گرفتن: (مصدر لازم) شتاب کردن؛ عجله کردن.
شتابدیکشنری فارسی به انگلیسیacceleration, dispatch, expedition, haste, hastiness, headiness, hurry, pickup, rashness, rush, swiftness, tempo, whirl, dash
دریاشتابلغتنامه دهخدادریاشتاب . [ دَرْ ش ِ ] (نف مرکب ) سخت شتابنده . تازنده و به سرعت رونده : چو یکچند کشتی روان شد در آب پدید آمد آن سیل دریا شتاب .نظامی .
دشتابلغتنامه دهخدادشتاب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 155 تن . آب آن از رودخانه . محصول آجا غلات و زیره . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
پیشتابلغتنامه دهخداپیشتاب . (اِ)پیشتو. صورتی از کلمه ٔ پیستوله . رجوع به پیستوله شود. طپانچه . آلتی آتشی کوچک . رولور یا رولوه ٔ لوله بلند. تپانچه . قسمی شش لول .
خویشتابلغتنامه دهخداخویشتاب . [ خوی / خی ] (اِخ ) نام آتشکده ٔ خودسوز است و گویند که آن بی مددی همیشه افروخته بودی . (از انجمن آرای ناصری ).