شتکارلغتنامه دهخداشتکار. [ ش َ ] (اِ) شدکار. شدیار.شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن . (برهان ). شیار زمین بجهت زراعت . (از ناظم الاطباء). شخم کردن زمین .
پشتکارفرهنگ فارسی عمید۱. سعی و کوشش در کار.۲. قوۀ انجام دادن و به پایان رساندن کاری.۳. استقامت و پایداری در پیشبردن امری.
پشتکاردیکشنری فارسی به انگلیسیapplication, diligence, drive, enterprise, industriousness, industry, perseverance, persistence
شذکارلغتنامه دهخداشذکار. [ ش َ ] (اِ) زمینی که شیار کرده باشند و تخم افکنند و شتکارنیز گویند. (التحفة). رجوع به شدکار و شتکار شود.
شدکارلغتنامه دهخداشدکار. [ ش ُ ] (اِ) شیار است ، یعنی زمین را بجهت زراعت کردن بشکافند و مستعد سازند و با ذال نقطه دار هم گفته اندبه معنی زمینی که آن را شیار کرده باشند و تخم افشانده باشند. (برهان ). زمین بسیار شخم زده باشد. (لغت فرس اسدی طوسی ). کوم . (سروری ). زمین کنده بود به گاو.(صحاح الفرس
کشتکارلغتنامه دهخداکشتکار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) زارع . دهقان . فلاح . زراعت کننده . برزیگر. برزگر. (ناظم الاطباء). کشاورز. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) زمین مزروع . مزرعه . محل زراعت . (ناظم الاطباء) : گفت ما خوردیم بر در کشتکار رفتگان هر که آید گو بری او هم ز کش
فرامشتکارلغتنامه دهخدافرامشتکار. [ ف َ م ُ ] (ص مرکب ) فراموشکار. (یادداشت به خطمؤلف ). رجوع به فراموش و فرامشکار و فرامشت شود.
اشتکارلغتنامه دهخدااشتکار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتکار ضرع ؛ پرشیر شدن پستان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اشتکار نخل ؛ شکیر برآوردن آن . (منتهی الارب ). اشتکار درخت ؛ شکیر برآوردن آن . (اقرب الموارد)؛ برگ ریزه برآوردن آن . (منتهی الارب ). || اشتکار کَرْم (مو)؛ بردمیدن نهال آن از شاخ وی
پشتکارفرهنگ فارسی عمید۱. سعی و کوشش در کار.۲. قوۀ انجام دادن و به پایان رساندن کاری.۳. استقامت و پایداری در پیشبردن امری.