شفشفلغتنامه دهخداشفشف . [ ش َ ش َ ] (اِ) شاخه ٔ کجواج درخت . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). || ریشه ٔ درخت . (ناظم الاطباء). بیخ درخت را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ).
صفصفلغتنامه دهخداصفصف . [ ص َ ص َ ] (ع ص ، اِ) زمین هموار. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء).زمین هامون و نرم . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).- قاع صفصف ؛ زمین هموار بی گیاه .- قاع صفصف کردن جائی یا شهری ؛ جائی یا شهری را
قاع صفصفلغتنامه دهخداقاع صفصف . [ ع ِ ص َ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیابان مستوی : فیذرها قاعاً صفصفاً لاتری فیها عوجاً و لا امتا. (قرآن 106/20 و 107).عنبر اشهب روید اگر از گیسوی اوتای یک موی ب
شفشفةلغتنامه دهخداشفشفة. [ ش َ ش َ ف َ ] (ع مص ) لرزیدن . || آمیخته شدن . || شاشیدن بول و مانند آن . || آمیخته شدن پشک گیاه را چنانکه بسوزد آنرا. || پراکندن دوا بر جراحت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خشک کردن گرما و سرما چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
شفشفةلغتنامه دهخداشفشفة. [ ش َ ش َ ف َ ] (ع مص ) لرزیدن . || آمیخته شدن . || شاشیدن بول و مانند آن . || آمیخته شدن پشک گیاه را چنانکه بسوزد آنرا. || پراکندن دوا بر جراحت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خشک کردن گرما و سرما چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
مشفشفلغتنامه دهخدامشفشف . [ م ُ ش َ ش َ / ش ِ ] (ع ص ) مرد سبک عقل بدخوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || آنکه او را از غیرت ، لرزه و شوریدگی درگرفته باشد. (منتهی الارب ) (از محیطالمحیط). کسی که از غیرت لرزه و شوریدگی در وی بهم رسیده باشد. (