شورانگیزلغتنامه دهخداشورانگیز. [اَ ] (نف مرکب ) فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). فتان . (مهذب الاسماء). محرک . (فرهنگ فارسی معین ) : چو ابر از شوربختی شد نمکباردل از شیرین شورانگیز بردار. نظامی .توبه را تلخ میکند درحلق یار شیرین دهان شو
سوریانسواژهنامه آزادسورویانس عبارت از مجموعه عملیاتى از قبیل بازرسی، بررسی، نمونهبرداری، اندازهگیری، آزمایش و یا نظایر آن است که توسط بازرس مستقل به منظور تعیین کمیت، کیفیت و یا سایر ویژگىهاى کالا، تأسیسات و یا خدمات مورد معامله و تطابق نتایج حاصله با مشخصات و شرایط مندرج در قرارداد خرید صورت مىگیرد. در مبحث سورویا
سارنجلغتنامه دهخداسارنج . [ رَ ] (اِ) مرغی باشد کوچک . (فرهنگ اسدی ). مرغکی است کوچک و ضعیف . (شرفنامه ٔمنیری ). مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف . (برهان ) (آنندراج ). مرغی است خرد و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (رشیدی ) (جهانگیری ) (اوبهی ) . اسرنج . (دزی ج 1</spa
شورانگیزیلغتنامه دهخداشورانگیزی . [ اَ ] (حامص مرکب ) فتنه و آشوب و فساد و هنگامه . (ناظم الاطباء). فتنه و آشوب انگیختن . فتنه جویی .
شورانگیزیلغتنامه دهخداشورانگیزی . [ اَ ] (حامص مرکب ) فتنه و آشوب و فساد و هنگامه . (ناظم الاطباء). فتنه و آشوب انگیختن . فتنه جویی .