شوملغتنامه دهخداشوم . (از ع ، ص ) ناخجسته . نامبارک . نحس . بفال بد. بداغور. بدبخت . نامیمون . میشوم . مشئوم . بدیمن . ناهمایون . نافرخنده . (یادداشت مؤلف ) : آه از این جور بد زمانه ٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ. رودکی .چون کلاژه ه
شومدیکشنری فارسی به انگلیسیevil, fated, fateful, ill, inauspicious, portentous, premonitory, unfortunate, unfriendly
چربینهsebum, cutaneous sebum, sebum cutaneumواژههای مصوب فرهنگستانترشح غدد موجود در پوست که عموماً از چربی و کراتین و مواد یاختهای تشکیل شده است
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
بازی سرجمعصفرzero-sum game, zero-sumواژههای مصوب فرهنگستانیکی از وضعیتهای متصور در نظریۀ بازی که در آن کسب امتیاز از سوی یکی از دو طرف الزاماً به معنای از دست رفتن امتیاز طرف دیگر است
کرایۀ سرجمعlump sum freight, lump sumواژههای مصوب فرهنگستانکرایۀ فرست کلی بدون توجه به مقدار و حجم و وزن بار
شؤملغتنامه دهخداشؤم . [ ش ُءْم ْ ] (ع اِمص ) ضد برکت . (از اقرب الموارد). بدفالی . || (ص ) بدفال . نقیض یمن . یقال : رجل شؤم . (منتهی الارب ).
شومالندهلغتنامه دهخداشومالنده . [ ل َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شوی مالنده . شومال . کسی که پارچه را آهار دهد. (فرهنگ فارسی معین ).
شومالیلغتنامه دهخداشومالی . (حامص مرکب ) شوی مالی . شغل و عمل کسی که پارچه را آهار میدهد. (فرهنگ فارسی معین ).
شومارمندلغتنامه دهخداشومارمند. [ م َ ] (هزوارش ، اِ) گریه و نوحه . || (ص ) گریه و نوحه کننده به لغت زند و پازند. (برهان ). گریان و زاری کنان . (ناظم الاطباء).
شوماللغتنامه دهخداشومال . (نف مرکب ) شوی مال . شومالنده . || (اِ مرکب ) ابزاری که بدان پارچه را جلا دهند. (فرهنگ فارسی معین ). || نفع و فایده و سودا. (ناظم الاطباء).
شومالندهلغتنامه دهخداشومالنده . [ ل َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شوی مالنده . شومال . کسی که پارچه را آهار دهد. (فرهنگ فارسی معین ).
شوم قدملغتنامه دهخداشوم قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) بدقدم . نامبارک و منحوس . (آنندراج ). بدیمن . بدفال و بدشگون . (ناظم الاطباء).
شومالیلغتنامه دهخداشومالی . (حامص مرکب ) شوی مالی . شغل و عمل کسی که پارچه را آهار میدهد. (فرهنگ فارسی معین ).
شومارمندلغتنامه دهخداشومارمند. [ م َ ] (هزوارش ، اِ) گریه و نوحه . || (ص ) گریه و نوحه کننده به لغت زند و پازند. (برهان ). گریان و زاری کنان . (ناظم الاطباء).
تاکسودیوم دیستیشوملغتنامه دهخداتاکسودیوم دیستیشوم . (لاتینی ، اِ مرکب ) از درختان جنگلی بیگانه و بومی امریکای شمالی است . این درخت از سوزنی برگها است ولی برگ آن در زمستان میریزد. برای جنگلکاری زمینهای باتلاقی و کنار رودخانه ها بسیار شایسته است . چوب آن بسیار خوب و رویش آن سریع میباشد. (از جنگل شناسی کریم س
خرشوملغتنامه دهخداخرشوم . [ خ ُ ] (ع اِ) بینی کوه بر وادی یا زمین هموار. (منتهی الارب ). || کوه بزرگ . || زمین سخت و درشت . (منتهی الارب ).
چشوملغتنامه دهخداچشوم . [ چ َ / چ ُ ] (اِ) چشمیزک و چاکسو و تشمیزک . داروی چشم . چُشُم . (در اصطلاح روستائیان خراسان ) و رجوع شود. به چشم و چشام و تشمیزج و چشمیزک و چاکسو.
حاشوملغتنامه دهخداحاشوم . (اِخ ) (غنی ) مردی که پسرانش به آزر و بابل مراجعت کردند (عزرا 2:19 و نحمیا 7:22) و بیشتر ایشان زنان غریبه در حباله ٔ نکاح داشتند (عز
حب الشوملغتنامه دهخداحب الشوم . [ ح َب ْ بُش ْ شو ] (ع اِ مرکب ) سیاه توسه . زقال اخته . رجوع به این دو کلمه شود.