شپیلیدنلغتنامه دهخداشپیلیدن . [ ش َ / ش ِ دَ ] (مص ) فشردن . (برهان ) (فرهنگ نظام ). فشاردن . (ناظم الاطباء): عصر؛ افشردن یعنی شپیلیدن و شیره کردن انگور. (از مجمل اللغة) : گلابی صفت بر جفا بگذردکه گل را شپیلند و آبش برند. <p c
شپیلیدنفرهنگ فارسی عمیدفشردن؛ فشار دادن: ◻︎ گلابیصفت بر صفا بگذرند / که گل را شپیلند و آبش خورند (امیرخسرو: لغتنامه: شپیل).
شپلیدنلغتنامه دهخداشپلیدن . [ ش َ / ش ِ دَ ] (مص ) صفیر زدن . آواز کردن از دهان به وقت کبوتر پرانیدن . (برهان ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). سوت زدن . صفیر زدن بر مرغان و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). || شیفته شدن . شیدایی شدن . (از برهان قاطع). شیفته شدن .
شلیدنلغتنامه دهخداشلیدن . [ ش َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر جعلی از شَل (اشل عربی ). لنگیدن . لنگان لنگان رفتن . با یک لنگ پا رفتن . شلان رفتن . (یادداشت مؤلف ) : هیچ نیابی فراز و شیب قران در غزل و می بطبع چون نشلی . ناصرخسرو.رجوع به شلان
پشلیدنلغتنامه دهخداپشلیدن . [ پ َ ش َ دَ ] (مص ) چسبیدن . دوسیدن . لصق . التصاق . لزق . التزاق : که بی داور این داوری نگسلدو بر بی گناه ایچ بد نپشلد. ابوشکور.و رجوع به بشلیدن شود.
شخولیدنلغتنامه دهخداشخولیدن . [ ش َ/ ش ِ دَ ] (مص ) شخلیدن . شخیلیدن . شپیلیدن . (سروری ).بشخلیدن . بشخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . صفیر زدن . (برهان ). هشتک انداختن (در تداول مردم قزوین ). صفیر زدن هنگام آب خوردن اسب . (ناظم الاطباء) :