شیبالغتنامه دهخداشیبا. (ص ، اِ) از پهلوی چیباک ، شیپاک ، تندرو: آژی شپاک ؛ مار تیز در رفتار، مار شیبا. (یادداشت مؤلف ). مار افعی .(برهان ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). || (ص ) مار شیبا؛ بگمانم بمعنی گزنده و عذاب دهنده است ، مقابل مار بی زهر که نگزد وعذاب نکند، چه ش
شیبافرهنگ فارسی عمیدمار افعی: ◻︎ سر دیوار او پُر مار شیبا / جهان از زخم او شد ناشکیبا (فخرالدیناسعد: ۱۸۷).
سیبالغتنامه دهخداسیبا. (ترکی ، اِ) بترکی هر جایی که محاط از دیواراست . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به سیبه شود.
سیبیالغتنامه دهخداسیبیا. (اِ) بلغت سریانی نوعی از ماهی باشد در ناحیه ٔ بیت المقدس و در بعضی از سواحل مغرب نیز هست . (برهان ) (آنندراج ). نوعی از ماهی و به عربی لسان البحر و به فارسی ماهی مرکب نامند و در بحر قلزم بسیار و شبیه بسرطان و ظاهرش صدفی و باطنش حجری است ... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
شبالغتنامه دهخداشبا. [ ش َ ] (اِخ ) نام وادیی است در «أیثل » که در اطراف مدینه باشد و در آن چشمه ای است و آن را خیف الشبا گویند و این خیف از آن ِ اولاد جعفربن ابیطالب باشد : تمرالسنون الخالیات و لاأری بصحن الشبا اطلالهن تریم .کثیر (از م
شبالغتنامه دهخداشبا. [ ش َ ] (ع اِ) (از: ش ب و) جامه ٔ غوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ٔ غوک و طحلب . (ناظم الاطباء). طحلب . (اقرب الموارد). بزغسمه .جل وزغ . || ج ِ شباة. رجوع به شباة شود.
شیبانیلغتنامه دهخداشیبانی . [ ش َ ] (اِخ ) (نابغه ٔ...) عبداﷲبن مخارق بن حضیرةبن قیس . رجوع به نابغه ٔ شیبانی شود.
شیبانلغتنامه دهخداشیبان . [ ش َ / شی ] (ع اِ) شیبان و ملحان ، نام دو ماه زمستان است که در آن سردی زیاده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- یوم شیبان ؛ روز سرد با ابر تنک بی باران . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
ﭐشْتَعَلَفرهنگ واژگان قرآنشعله ور شد -درخشيد(ﭐشْتَعَلَ ﭐلرَّأْسُ شَيْباً :موهاي سفيد را به شعله تشبيه کرده است)
شیوۀ بازبینی و ارزیابی برنامهprogram evaluation and review techniqueواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای برآورد دیرش فعالیتها از راه به دست آوردن میانگین بدبینانهترین و خوشبینانهترین و محتملترین زمان، در صورت ناممکن بودن برآورد قطعی دیرش فعالیتها اختـ . شیبا PERT
حرکلغتنامه دهخداحرک . [ ح َ ] (اِخ )موضعی است . عبیداﷲبن قیس الرقیات گوید : ان شیباً من عامربن لؤی و فتواً منهم رقاق النعال لم یناموا اذ نام قوم ٌ عن الوتَر بحرک فعرعر فالسخال .(معجم البلدان ).
اشتعاللغتنامه دهخدااشتعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ) (زوزنی ). درافروختن آتش . (آنندراج ). افروختن . برافروختن . افروزش . برافروزش . فروزش . مشتعل شدن . زبانه کشیدن . درگرفتن آتش . افروختگی . برافروختگی . روشن شدن آتش . اَلو گرفتن .
اژیلغتنامه دهخدااژی . [ اَ ] (اِخ ) (در سانسکریت : اَهی )نام یکی از اهریمنان نزد آریائیان و آن بمعنی مار یا اژدهاست . وی در کوه مسکن داشته و دیوان را بیاری خود میطلبد. در حقیقت اهی یا اژی ابر سیاه توأم با بوران و طوفان و رعد است که با هزاران حلقه و پیچ و تاب برفراز قله ٔ کوه می پیچد و دیوار
شیبانیلغتنامه دهخداشیبانی . [ ش َ ] (اِخ ) (نابغه ٔ...) عبداﷲبن مخارق بن حضیرةبن قیس . رجوع به نابغه ٔ شیبانی شود.