شیربخلغتنامه دهخداشیربخ . [ ب َ ] (اِ مرکب ) شیربخس . بیخی زردرنگ که از هندو کشمیر آورند و دفع صفرا و بلغم کند، و شیربخشیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شیربخشیر شود.
شیربخفرهنگ فارسی عمیددارویی که در هندوستان از ریشۀ گیاهی گرفته میشده و در برای دفع صفرا به کار میرفته.
سربخلغتنامه دهخداسربخ . [ س َ ب َ ] (ع ص ) زمین فراخ نرم و زمینی که در آن راه گم شود. (منتهی الارب ). زمین فراخ . (مهذب الاسماء). الارض الواسعة المضلة. (اقرب الموارد).
شیربختلغتنامه دهخداشیربخت . [ ب َ ] (اِ مرکب ) روغن کنجد. (ناظم الاطباء). شیرپخت : ده درمسنگ روغن گاو و ده درمسنگ روغن شیربخت تازه ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر قلیه خواهند نخست به آب پزندپس به روغن شیربخت تازه بریان کنند [ گوشت گاو کوهی را ] . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رج
شیربخسلغتنامه دهخداشیربخس . [ ب َ ] (اِ مرکب ) شیربخ . شیربخشیر. (ناظم الاطباء). رجوع به شیربخشیر و شیربخ شود.
شیربخشیرلغتنامه دهخداشیربخشیر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) شیربخ . شیربخس . بیخی زردرنگ که از هند و کشمیرآورند و طبیعت آن گرم و خشک است . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از اختیارات بدیعی ). نام دواییست هندی . (بحر الجواهر). و رجوع به شیربخ شود.
شیربختلغتنامه دهخداشیربخت . [ ب َ ] (اِ مرکب ) روغن کنجد. (ناظم الاطباء). شیرپخت : ده درمسنگ روغن گاو و ده درمسنگ روغن شیربخت تازه ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر قلیه خواهند نخست به آب پزندپس به روغن شیربخت تازه بریان کنند [ گوشت گاو کوهی را ] . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رج
شیربخسلغتنامه دهخداشیربخس . [ ب َ ] (اِ مرکب ) شیربخ . شیربخشیر. (ناظم الاطباء). رجوع به شیربخشیر و شیربخ شود.
شیربخشیرلغتنامه دهخداشیربخشیر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) شیربخ . شیربخس . بیخی زردرنگ که از هند و کشمیرآورند و طبیعت آن گرم و خشک است . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از اختیارات بدیعی ). نام دواییست هندی . (بحر الجواهر). و رجوع به شیربخ شود.