غضوضةلغتنامه دهخداغضوضة. [ غ ُ ضو ض َ ] (ع مص ) تازه روی گردیدن : غض ّ فلان غضاضة و غضوضة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تازه شدن .(تاج المصادر بیهقی ). غضوضة گیاه و جز آن ؛ نضارت و طراوت آن ، و صفت وی غض ّ می آید. (از اقرب الموارد).
رضولغتنامه دهخدارضو. [ رَ ضُوْ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاخک بخش جویمند حومه ٔ شهرستان گناباد. سکنه ٔ آن 252 تن . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و ابریشم و زعفران . صنایع دستی زنان قالیچه بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9<
سردرولغتنامه دهخداسردرو. [ س َ دِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) سردروکننده . سربرنده . خنجر یاشمشیری که سرها درو کند، سرها را ببرد : بدو گفت جویا که ایمن مشوز جویا و از خنجر سردرو. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج <span