توبگلغتنامه دهخداتوبگ . [ ب َ ] (اِ)گنجینه را گویند و در ادات الفضلا بجای با، تای فوقانی و در شرفنامه به نون آورده . (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). گنجینه و در آداب ، بجای با، تای قرشت و در شرفنامه نون آورده و گمان راقم آن است که پوتک باشد به بای فارسی در اول و تای قرشت پیش ا
توبیلغتنامه دهخداتوبی . [ ] (اِ) عرقچین پنبه ای . عرقیه . کلاه ترک دار. (فرهنگ لغات دیوان البسه ص 198) : برآورد دستار کرزی کران فروکوفت بر ترک توبی روان .نظام قاری (دیوان البسه ص <span class="hl" dir="ltr"
توبیلغتنامه دهخداتوبی . [ ت ُ] (اِخ ) یهودی از قبیله ٔنفتالی که بر اثر تدین خود مشهور گردید و در دوران پیری کور شد و به وسیله ٔ پسرش ، بر اساس راهنمائی فرشته رافائل ، معالجه گشت . (از لاروس ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ توبیا و لاروس قرن بیستم شود.
طوبیفرهنگ فارسی عمیددرختی در بهشت: ◻︎ به باغی در او سایهٴ شاخ طوبی / به باغی در او چشمهٴ آب کوثر (فرخی: ۵۴).
خوش به حال تولغتنامه دهخداخوش به حال تو. [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ ل ِ ت ُ ] (صوت مرکب ) طوبی لک . خوشا حال تو.
پخ پخلغتنامه دهخداپخ پخ . [ پ َ پ َ ] (صوت ) پَه پَه . بَه بَه . خوش خوش . بَخ بَخ . آفرین . طوبی لک . مرحبا بک .
طوبیلغتنامه دهخداطوبی . [ با ] (ع ص ) تأنیث اَطیب . پاک . پاکیزه . || رام . || حُسنی ̍. نیکو. || برگزیده . || سُخ . خوش . (منتخب اللغات ) : نبید پیش من آمد بشاطی برکه بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه . منوچهری .طوبی بر آن قلم که بعنوان
خوشالغتنامه دهخداخوشا. [ خوَ / خ ُ ] (صوت ) ای خوش . طوبی . مرحبا. بسیار خوش . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). حبذا : خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله . شاکر بخاری .رهایی نیابم سرانجام از این خوشا باد
شاباشلغتنامه دهخداشاباش . (جمله ٔفعلیه دعایی ، صوت مرکب ) مخفف شاد باش . (برهان ). || (صوت مرکب ) کلمه ٔ تحسین باشد. (برهان ). آفرین . احسنت . طوبی لک ، دعای خیر و تحیّت : گر سیم دهی هزار احسنت ور زر بخشی هزار شاباش . سوزنی .در جهان
طوبیفرهنگ فارسی عمیددرختی در بهشت: ◻︎ به باغی در او سایهٴ شاخ طوبی / به باغی در او چشمهٴ آب کوثر (فرخی: ۵۴).
طوبیلغتنامه دهخداطوبی . [ با ] (ع ص ) تأنیث اَطیب . پاک . پاکیزه . || رام . || حُسنی ̍. نیکو. || برگزیده . || سُخ . خوش . (منتخب اللغات ) : نبید پیش من آمد بشاطی برکه بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه . منوچهری .طوبی بر آن قلم که بعنوان
رطوبیلغتنامه دهخدارطوبی . [ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به رطوبت . (فرهنگ فارسی معین ).- رطوبی مزاج ؛ به فردی اطلاق می شود که دستگاه لنفی اش بر سایر اعمال حیاتی برتری داشته باشد چنین افرادی ظاهراً خونسرد و بی اعتنا و دیررنج و کمتر عصبانی می شوند، بلغمی مزاج . (فرهنگ فارسی
سطوبیلغتنامه دهخداسطوبی . [ س َ ] (معرب ، اِ) گیاهی است از تیره ٔ مرکبان که حدود بیست گونه آن شناخته شده است . و همه بصورت درختچه میباشند این گیاه خاص افریقای جنوبی در منطقه ٔ کاپ است . (فرهنگ فارسی معین ). گیاهی است که برگ و ثمر آن هردو قابض باشد و برای قرحه ٔ امعاء طبیخ آن را حقنه کنند و در
مرطوبیلغتنامه دهخدامرطوبی .[ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرطوب . متعلق به مرطوب . (ناظم الاطباء). منسوب به چیز دارای رطوبت و نمی . رجوع به مرطوب شود. || شخص فربه بلغمی مزاج که فربهی او بدون اسباب ظاهری باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
شجره ٔ طوبیلغتنامه دهخداشجره ٔ طوبی . [ ش َ ج َ رَ / رِ ی ِ با ](اِخ ) درخت طوبی . و طوبی درختی است در بهشت . رجوع به طوبی شود. || (اِ مرکب ) در اصطلاح عرفا اصول معارف و اخلاق حسنه است . (فرهنگ اصطلاحات عرفا).
طوبیفرهنگ فارسی عمیددرختی در بهشت: ◻︎ به باغی در او سایهٴ شاخ طوبی / به باغی در او چشمهٴ آب کوثر (فرخی: ۵۴).