ظرفیتلغتنامه دهخداظرفیت . [ ظَ فی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) گنجایش . بارگیر. وُسع. || آب گیر. || استعداد. قوّة.- ظرفیت الکتریکی ؛ مقدار الکتریسیته ای است که باید به یک جسم داد تا سطح آن از صفر به یک وُلت برسد. واحد آن فاراد است . رجوع به فاراد شود.
ظرفیتفرهنگ فارسی معین(ظَ یَّ) (مص جع .) مأخوذ از عربی به معانی 1 - گنجایش ، تحمل . 2 - استعداد، قوه .
جیرفتلغتنامه دهخداجیرفت . [ رُ ] (اِخ )شهری است بکرمان که در خلافت عمر (رض ) مفتوح شد. (منتهی الارب ). نیم فرسنگ اندر نیم فرسنگ است . جایی آبادان و بسیارنعمت و ایشان را رودی است تیز همی رود بانگ کنان و آب وی چندان است که شست آسیا بگرداند و اندرجویهای این خاک زر یابند. (حدود العالم ). یکی از شه
واحد ظرفیتلغتنامه دهخداواحد ظرفیت . [ ح ِ دِ ظَ فی ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش ظرفیت اشیاء به کار میرود واحد اصلی ظرفیت در دستگاه S.T.M لیتر (L<
بی ظرفیتلغتنامه دهخدابی ظرفیت . [ ظَ فی ی َ ] (ص مرکب ) بدون گنجایش . بی استعداد. بی قوت . || آنکه تحمل شداید یا خوشبختی را ندارد. رجوع به ظرفیت شود.
طوجان جیرفتلغتنامه دهخداطوجان جیرفت . [ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت در 6هزارگزی جنوب باختری سبزواران و یک هزارگزی راه سبزواران به بم . جلگه و گرمسیر و مالاریائی با 382 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هلیل
ظرفیت نداشتنلغتنامه دهخداظرفیت نداشتن . [ ظَ فی ی َ ن َ ت َ ] (مص مرکب منفی ) حوصله نداشتن . || استعداد نداشتن . محسن تأثیر گوید : مغلوب گشت دلبر غالب حریف من ظرفیتی نداشت نگار ظریف من .(از آنندراج ).
ظرفیت 1capacitanceواژههای مصوب فرهنگستاننسبت بار الکتریکی ذخیرهشده بر روی یکی از صفحههای خازن به اختلاف پتانسیل میان دو صفحۀ آن
ظرفیتسازیcapacity buildingواژههای مصوب فرهنگستانکار کردن با کارسپاران برای بهبود و توسعۀ مهارتها و دانش گروههای داخلی آنها بهطوریکه به بهبود ارتباطات و فعالیتهای آتی آنها منجر شود
valenciesدیکشنری انگلیسی به فارسیولنتاین، ظرفیت، ارزایی، ظرفیت شیمیایی، ارزش، بنیان، بنیان ترکیب اتمی، قدر، واحد ظرفیت
valenceدیکشنری انگلیسی به فارسیvalence، ظرفیت، ظرفیت شیمیایی، ارزش، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی، بنیان، قدر
ظرفیت نداشتنلغتنامه دهخداظرفیت نداشتن . [ ظَ فی ی َ ن َ ت َ ] (مص مرکب منفی ) حوصله نداشتن . || استعداد نداشتن . محسن تأثیر گوید : مغلوب گشت دلبر غالب حریف من ظرفیتی نداشت نگار ظریف من .(از آنندراج ).
واحد ظرفیتلغتنامه دهخداواحد ظرفیت . [ ح ِ دِ ظَ فی ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش ظرفیت اشیاء به کار میرود واحد اصلی ظرفیت در دستگاه S.T.M لیتر (L<
بی ظرفیتلغتنامه دهخدابی ظرفیت . [ ظَ فی ی َ ] (ص مرکب ) بدون گنجایش . بی استعداد. بی قوت . || آنکه تحمل شداید یا خوشبختی را ندارد. رجوع به ظرفیت شود.
بار زیر ظرفیتless-than-carload, LCLواژههای مصوب فرهنگستانباری که مقدار آن کمتر از مقدار لازم برای تکمیل ظرفیت یک واگن است