عابرلغتنامه دهخداعابر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح . (آنندراج ) (منتهی الارب ). در لباب الانساب عابربن ارفخشدبن سام بن نوح ، ضبط شده است .
عابرلغتنامه دهخداعابر. [ ب ِ ] (ع ص ) عبورکننده و راه گذرنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).- عابر سبیل ؛ راه گذر. مسافر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به همین ترکیب شود. || با اشک ، گویند رجل عابر و امراءة عابر. (منتهی الارب ).
حابرلغتنامه دهخداحابر. [ ب ِ ] (اِخ ) (قسم خوردن ) شخصی قنیی که شوهر یائیل قاتل سیسرا بود. و او ظاهراً از طائفه ٔ خود عزلت گزیده زندگانی بسر همی برد و صاحب جاه و رتبه بودو ذریه ٔ او را حابریان گویند. (قاموس کتاب مقدس ).
هابرلغتنامه دهخداهابر. [ ب ِ ] (ع ص ) ضرب هابر؛ ضرب که گوشت را ببرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زدنی که گوشت را ببرد. (ناظم الاطباء). ضرب هبرو هبیر. هابر یعنی قاطع گوشت . (تاج العروس ). || نام مردی است . (منتهی الارب ).
یحابرلغتنامه دهخدایحابر. [ ی َ ب ِ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای از تازیان است . (ناظم الاطباء). مراد نام پدر بطنی از بنی کهلان است . (از صبح الاعشی ج 1 ص 328).
عابرسبیللغتنامه دهخداعابرسبیل . [ ب ِ رِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رهگذر. مسافر. (منتهی الارب ) : ساکن خانه ٔ علوم توئی غیر تو عابر سبیل آمد.خاقانی .
عابرةلغتنامه دهخداعابرة. [ ب ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث عابر. (اقرب الموارد). || لغة عابرة؛ جائزه . (اقرب الموارد). جائز و روان . (منتهی الارب ).
عابریلغتنامه دهخداعابری . [ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت است به عابربن ارفخشدبن سام . (لباب الانساب ). رجوع به عابَربن شالخ شود.
عابرسبیللغتنامه دهخداعابرسبیل . [ ب ِ رِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رهگذر. مسافر. (منتهی الارب ) : ساکن خانه ٔ علوم توئی غیر تو عابر سبیل آمد.خاقانی .
عابرةلغتنامه دهخداعابرة. [ ب ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث عابر. (اقرب الموارد). || لغة عابرة؛ جائزه . (اقرب الموارد). جائز و روان . (منتهی الارب ).
عابریلغتنامه دهخداعابری . [ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت است به عابربن ارفخشدبن سام . (لباب الانساب ). رجوع به عابَربن شالخ شود.
سعابرلغتنامه دهخداسعابر. [ س َ ب ِ ] (ع اِ) سعابرالطعام . آنچه از گندم دور کنند آن را از گندم دیوانه ، دانه ٔ تلخ و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کعابرلغتنامه دهخداکعابر. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ کُعْبَرَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کعبرة شود.
معابرلغتنامه دهخدامعابر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) کسی را گویند که عمال و ولات بعد از آن که مساحان و حزاران مواضع پیموده و مساحت کرده باشند او را بفرستندتا بر این مواضع بگذرد و احتیاط کند و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند. (تاریخ قم ص 108) <span cl
معابرلغتنامه دهخدامعابر. [م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعبَر. (ناظم الاطباء). گذرهای دریا که از آنجا مردم عبور کنند. (غیاث ) (آنندراج ). ورجوع به معبر شود. || راهها و معبرها و جایهای عبور. (ناظم الاطباء). گذرگاهها : لطف باری تعالی او را از مضائر آن معابر نگاه داشت . (ترجمه ٔ ت