عاقبت نگرلغتنامه دهخداعاقبت نگر. [ ق ِ ب َ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) عاقبت اندیش . آنکه پایان کار را نگرد. عاقبت بین : بونصر مردی بود عاقبت نگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176).
عاقبتلغتنامه دهخداعاقبت . [ ق ِ ب َ] (ع اِ) عاقبة. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فرجام . سرانجام : وی هشیار بود و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی . (تاریخ بیهقی ص 157).بد نسگالد به خلق بد نبود هرگزش وانکه بدی کرد هست ع
عاقبتدیکشنری فارسی به انگلیسیaftermath, destination, destiny, end, eventually, fate, fortune, issue, outcome, ramification
پایان بینلغتنامه دهخداپایان بین . (نف مرکب ) عاقبت بین . عاقبت نگر. عاقبت اندیش : هر که پایان بین تر او مسعودتر.مولوی .
نگرلغتنامه دهخدانگر. [ ن ِ گ َ ] (نف مرخم ) نگرنده . آنکه می نگرد.نعت فاعلی مرخم از نگریستن . رجوع به نگریستن شود.ترکیب ها:- اندک نگر . بدنگر. پایان نگر. خویشتن نگر. دست نگر. عاقبت نگر.رجوع به هریک از این مدخل ها شود.
چشم آخربینلغتنامه دهخداچشم آخربین . [ چ َ / چ ِ م ِ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دیده ٔ آخربین . چشم عاقبت نگر. چشم دورنگر. چشمی که پایان و عاقبت هر کار و عمل رابیند. مقابل چشم اول بین : چشم آخربین تواند دید راست چشم اول بین غرورست
مخدوملغتنامه دهخدامخدوم . [ م َ ] (ع ص ) خدمت کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خدمت کرده شده و آغا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). بزرگ . فرمانروا. سرور. خداوندگار. دارنده ٔ خدمتکاران و خادمان : شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه مخدو
پختهلغتنامه دهخداپخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف )مطبوخ . قدیر که به آتش گرم و نرم شده باشد سهولت خوردن و هضم را. با حرارت قابل خوردن شده : عمری ای نابکار چون غلبه روی چونانکه پخته تفشیله . منجیک .ی
عاقبتلغتنامه دهخداعاقبت . [ ق ِ ب َ] (ع اِ) عاقبة. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فرجام . سرانجام : وی هشیار بود و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی . (تاریخ بیهقی ص 157).بد نسگالد به خلق بد نبود هرگزش وانکه بدی کرد هست ع
عاقبتدیکشنری فارسی به انگلیسیaftermath, destination, destiny, end, eventually, fate, fortune, issue, outcome, ramification
حسن عاقبتلغتنامه دهخداحسن عاقبت . [ ح ُ ن ِ ق ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نیکی پایان کار : چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن به ْ که کار خود به عنایت رها کنند.حافظ.
خوش عاقبتلغتنامه دهخداخوش عاقبت . [ خوَش ْ / خُش ْق ِ ب َ ] (ص مرکب ) نیک فرجام . خوش فرجام . نیکوانجام .
نیک عاقبتلغتنامه دهخدانیک عاقبت . [ ق ِ ب َ ] (ص مرکب ) عاقبت به خیر. نیک سرانجام . خوش عاقبت : فرزند نیک بخت تو نزد خدا و خلق همچون تو نیک عاقبت و نیک نام باد.سعدی .
معاقبتلغتنامه دهخدامعاقبت . [ م ُ ق َ / ق ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) عذاب کردن یعنی زدن و بستن کسی را. (غیاث ). عقاب کردن . عقوبت کردن . سزای عمل بد کسی را دادن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همگنان در استخلاص او سعی کردند و موکلان در مع