عتیبفرهنگ فارسی عمید۱. ملامت؛ سرزنش: ◻︎ مکن با من ناشکیبا عتیب / که در عشق صورت نبندد شکیب (سعدی۱: ۱۰۲).۲. خشم.
عتیبلغتنامه دهخداعتیب . [ ع ِ ] (ع اِمص ) ممال ِ عتاب : در یک سخن آن همه عتیبش بین در یک نظر آن همه فریبش بین . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 654).خواجه کز مهر با شکیب آمدباسهی سرو در عتیب آمد. <
حطبلغتنامه دهخداحطب . [ ح َ طِ ] (ع ص ) مرد خشک لاغر. (منتهی الارب ). سخت لاغر. (مهذب الاسماء). نزار.
حطبلغتنامه دهخداحطب . [ ح َ ] (ع مص ) هیمه گردکردن . (منتهی الارب ). هیزم جمع کردن . (منتهی الارب ) (زوزنی ). هیمه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). هیزم کشی کردن . (دهار). احتطاب . حَطَب َ فلاناً؛ هیمه برای او آورد یا هیمه برای او فراهم آورد. (منتهی الارب ). هیمه آوردن نزدیک کسی . (تاج المصادر ب
حطبلغتنامه دهخداحطب . [ ح َ طَ ] (ع اِ) هیزم . (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ) (غیاث ) (دهار) (مهذب الاسماء). هیمه . (منتهی الارب ). چوب . (غیاث ) (منتخب ) : آتش در او زدید و مر او را بسوختیدتو بیوفا ستورو امامانت چون حطب . ناصرخسرو.<br
حطیبلغتنامه دهخداحطیب . [ح َ ] (ع ص ) جای هیزم ناک . (منتهی الارب ). پرهیمه . بسیارهیزم : مکان حطیب ؛ جای بسیارهیزم . (مهذب الاسماء).
تیبفرهنگ فارسی عمید= شیب۲ ⟨ شیبوتیب: ◻︎ نبوده مرا هیچ با تو عتیب / مرا بیگنه کردهای شیبوتیب (دقیقی: ۱۱۳).
آسیب و شیبلغتنامه دهخداآسیب و شیب . [ ب ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) دلواپسی . اضطراب . تشویش . رنج . تعب : بلشکرگه خویش بازآمدندبرِ پهلوانان فراز آمدندهمه شب بخواب اندر آسیب و شیب ز پیکارشان دل شده ناشکیب . فردوسی .چنین است گیتی پر
تیبلغتنامه دهخداتیب .(اِ) بر وزن و معنی سیب است که عرب تفاح گوید. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). اینکه صاحب برهان گفته به معنی سیب است که عرب تفاح گوید خطااست ، شیب را سیب خوانده اند و تفاح دانسته اند . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (ص ) سرگشته و مدهوش . (فرهنگ جهانگیری ) (بر
ناشکیبالغتنامه دهخداناشکیبا. [ ش ِ ] (ص مرکب ) بی صبر. بی حوصله . بی ثبات . بی قرار. (ناظم الاطباء). جزوع . هلوع . (دهار). بی تاب . که شکیب و آرام و قرار ندارد. مقابل شکیبا : در صحبت آن نگار زیبامی بود ولیک ناشکیبا. نظامی .مکن با من ن
بی گنهلغتنامه دهخدابی گنه . [ گ ُ ن َه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بی گناه . که مرتکب گناه نشده است . بی جرم و بی تقصیر : ز بس غارت و جنگ و آویختن همان بی گنه خیره خون ریختن . فردوسی .برادر ز یک کالبد بود و پشت چنان پرخرد بی گنه را بکشت .
تعتیبلغتنامه دهخداتعتیب . [ ت َ ] (ع مص ) نیفه ٔ ازار برچیده از پیش وابستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جمع کردن نیفه ٔ شلوار و درهم پیچیدن آن از پیش . (از اقرب الموارد). || آستانه ٔ در ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درنگ کردن مرد. (از اقر