عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َ ض َ] (ع مص ) دردمندبازو گردیدن شتران . (از منتهی الارب ).بیماری «عَضَد» رسیدن شتر را. (از اقرب الموارد).
عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد). عَضُد. رجوع به عَضُد شود. || ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). || یاریگر و مددکار و ناصر. (منتهی الارب ). ناصر و معین . (از اقرب الموارد). ج ، أعضاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رس
عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َ ] (ع مص ) یاری کردن کسی را و مدد کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یاری کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بر بازوی کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بر بازو زدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || دردناک گ
عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َ ض َ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ). عَضُد. رجوع به عضُد شود. || درخت بریده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیماریی است در بازوی شتر و در بازوی ستور. (منتهی الارب ). بیماریی در بازوهای شتر. (از اقرب الموارد). || آنچه از ساختمان و غیره اطراف هر چیز باشد. (از اق
ردیابی کمکدارaided trackingواژههای مصوب فرهنگستانردیابی هدف متحرک در زاویه یا ارتفاع یا مسافتی معین با استفاده از سازوکار ردیابی راداری یا لیزری یا بصری یا حرارتی یا ترکیبی از آنها
چَفتۀ هوبَریshoulder arch 1, caernarvon arch 1, square-headed trefoil arch 1, shoulder-headed arch 1واژههای مصوب فرهنگستانصورت ساختهشدۀ قوس هوبَری
قوس هوبَریshoulder arch 2,caernarvon arch 2,square-headed trefoil arch 2,shoulder -headed arch 2واژههای مصوب فرهنگستانقوسی متشکل از سه بخش شامل دو شانه و یک تاج که تاج آن از شانهها آشکارا منفک است
عضدالدینلغتنامه دهخداعضدالدین . [ ع َ ض ُ دُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) بازوی دین . یار و یاور دین . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُ دُل ْ م ُ ] (اِخ ) میرزا محمدحسین قزوینی فرزند میرزا فضل اﷲ، متولی باشی آستانه ٔ قدس رضوی بود که به سال 1285 هَ . ق . درگذشت . (فرهنگ فارسی معین ).
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُ دُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) بازوی پادشاهی . یار و یاور سلطنت . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالدولهلغتنامه دهخداعضدالدوله . [ ع َ ض ُ دُدْ دَ/ دُو ل َ ] (اِخ ) احمد میرزابن فتحعلی شاه قاجار، شاهزاده ٔ قاجاری و از رجال قرن سیزدهم هجری در ایران . وی پدر سپهسالار وجیه الدوله میرزا و مؤلف «تاریخ عضدی » است . (از فرهنگ فارسی معین ).
عضدالدولةلغتنامه دهخداعضدالدولة. [ ع َ ض ُ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ مرکب )بازوی دولت . یاور دولت . و آن را لقب بزرگان نهند.
اعضادلغتنامه دهخدااعضاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَضد، بمعنی ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عَضد، ناحیه . || یاران . یاوران . کمک کنندگان : اولاد و اعضاد و اتباع و اشیاع خویش را حاضر کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 45). یقال : هم عضدی و اعضادی
قاضی عبدالرحمانلغتنامه دهخداقاضی عبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن احمد. رجوع به قاضی عضد شود.
ایجیلغتنامه دهخداایجی . (اِخ ) (701 - 756 هَ . ق .) رجوع به قاضی عضد و رجوع به عبدالرحمان بن احمد شود.
عضدالدینلغتنامه دهخداعضدالدین . [ ع َ ض ُ دُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) بازوی دین . یار و یاور دین . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُ دُل ْ م ُ ] (اِخ ) میرزا محمدحسین قزوینی فرزند میرزا فضل اﷲ، متولی باشی آستانه ٔ قدس رضوی بود که به سال 1285 هَ . ق . درگذشت . (فرهنگ فارسی معین ).
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُ دُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) بازوی پادشاهی . یار و یاور سلطنت . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالدولهلغتنامه دهخداعضدالدوله . [ ع َ ض ُ دُدْ دَ/ دُو ل َ ] (اِخ ) احمد میرزابن فتحعلی شاه قاجار، شاهزاده ٔ قاجاری و از رجال قرن سیزدهم هجری در ایران . وی پدر سپهسالار وجیه الدوله میرزا و مؤلف «تاریخ عضدی » است . (از فرهنگ فارسی معین ).
عضدالدولةلغتنامه دهخداعضدالدولة. [ ع َ ض ُ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ مرکب )بازوی دولت . یاور دولت . و آن را لقب بزرگان نهند.
قاضی عضدلغتنامه دهخداقاضی عضد. [ ع َ ض ُ ] (اِخ ) (عضدالدین ایجی ) عبدالرحمان بن احمدبن عبدالغفار. امام علامه ٔ محقق مدقق شیرازی شافعی . وی به سال 700 یا 701 هَ . ق . متولد و به سال 756 وفات یافت
معضدلغتنامه دهخدامعضد. [ م ِ ض َ ] (ع اِ) داس درخت بر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داس و یا شمشیرمانندی که بدان درخت می برند. ج ، معاضد. (ناظم الاطباء). دهره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سیف که خوار داشته شود به درخت بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شمشیری که به درخت بریدن مستعمل شده با
معضدلغتنامه دهخدامعضد. [ م ُ ع َض ْ ض َ ] (ع ص ) جامه ای که علم بر بازو دارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ای که بر بازوی آستین آن نگار و یا ریشه باشد. (ناظم الاطباء).
معضدلغتنامه دهخدامعضد. [ م ُ ع َض ْ ض ِ ] (ع ص ) غوره ٔ خرماکه از یک جانب به رسیدن نزدیک شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جلال عضدلغتنامه دهخداجلال عضد. [ ج َ ع َ ض ُ ] (اِخ ) سید ... از شاعران است که در یزدبوزارت آل مظفر اشتغال داشت . دیوان او گویند چهارهزار بیت است . پدرش سید عضد وزیر محمد مظفر بود. گویند روزی محمد مظفر بمکتب درآمده دید که طفلی بکتابت مشغول است پرسید که این کودک پسر کیست گفتند پسر عضد است از ناصیه