غلط زدنلغتنامه دهخداغلط زدن . [غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن . غلطیدن . گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلط خوردن : من آن بنگی رند صوفی وشم که دوزخ زند غلط درآتشم .ملافوقی یزدی (از آنندراج ).
غلط غلوطفرهنگ فارسی معین( ~. غُ) [ ازع . ] (عا.) 1 - (ص مر.) پر غلط ، بسیار غلط . 2 - (ق مر.) با غلط بسیار.
غلثلغتنامه دهخداغلث . [ غ َ ] (ع مص ) غلث زند؛ آتش نادادن آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || آمیختن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). یقال : غلثت البر بالشعیر، و غلثت الحدیث ؛ خلطته . (منتهی الارب ). مخلوط کردن . (اقرب الموارد). || گرد کردن .(منتهی ا
غلثلغتنامه دهخداغلث . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلث زند؛ آتش ندادن آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم گرفتن گرگ گوسپند کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چسبیدن گرگ گوسفند را و دریدن آن را. (از اقرب الموارد). || چسبیدن به کسی و ملازم او گردیدن . || سختی پیکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غلطک زدنلغتنامه دهخداغلطک زدن . [ غ َ طَ زَ دَ ] (مص مرکب ) هموار کردن و تسطیح بوسیله ٔ غلطک : غلطک زدن به بام . رجوع به غلطک شود.
پی غلط زدنلغتنامه دهخداپی غلط زدن . [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پی غلط راندن : پی غلطی میزنم ناله ز بیداد نیست بهر چه افتاده سر در پی افغان ما؟ ظهوری (از آنندراج ).دشمن نه پی غلط زده بهر فریب
بام غلطان زدنلغتنامه دهخدابام غلطان زدن . [ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بام را با بام غلطان صاف و مسطح و در هم کوفته کردن . غلطاندن بام غلطان بر پشت بام تا صاف و مسطح و در هم کوفته شود.
غلت زدنلغتنامه دهخداغلت زدن . [ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن . غلطیدن . غلط زدن . رجوع به غلتیدن شود.
مراغلغتنامه دهخدامراغ . [ م َ ] (ع اِ) غلطیدن گاه ستور. (منتهی الارب ). مراغة. جایگاه تمرغ دواب . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جای غلط زدن چارپایان . جای خرغلط زدن .
غلطلغتنامه دهخداغلط. [ غ َ ] (اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن . دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است . (از آنندراج ). گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلت . رجوع به غلت شود.ترکیب ها:- غلط خوردن . غلط دادن . غلط زدن . رجوع به همین مدخل ها شود.<br
پی غلطلغتنامه دهخداپی غلط. [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از محو و ناپدیدی اثر و نشان غلط کردن و این در محل فریب بوده و با لفظ زدن و کردن مستعمل [ است ] . (آنندراج ) : درکعبه و در دیر بجستیم و ندیدیم از پی غلط خود ز که پر
مراغه کردنلغتنامه دهخدامراغه کردن . [ م َ غ َ / غ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غلط زدن . غلتیدن در خاک . خرغلت زدن . به پهنا در خاک غلت زدن . غلت و وا غلت زدن : چون مراغه کند کسی بر خاک چون بود خاک از او چه دارد باک .
غلطلغتنامه دهخداغلط. [ غ َ ] (اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن . دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است . (از آنندراج ). گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلت . رجوع به غلت شود.ترکیب ها:- غلط خوردن . غلط دادن . غلط زدن . رجوع به همین مدخل ها شود.<br
غلطلغتنامه دهخداغلط. [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلط کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). غلطکردن در حساب و جز آن . درماندن در چیزی و وجه صوابش نشناختن . یا غلط کردن در قول خاصة، غلت (بالتاء) درحساب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غلط، با لفظ کردن و شدن و خوردن و افتادن و گرفتن و خواندن استعم
غلطفرهنگ فارسی عمید۱. سهو؛ خطا؛ اشتباه.۲. (اسم مصدر) نشناختن وجه صواب در امری؛ خطا کردن.۳. (صفت) نادرست: کاربردِ غلط.۴. (قید) بهصورت نادرست: او متن را غلط خواند.⟨ غلط کردن: (مصدر لازم) خطا کردن؛ به خطا رفتن؛ اشتباه کردن.⟨ غلط گفتن: (مصدر لازم) اشتباه بیان کردن.⟨
غلطدیکشنری فارسی به انگلیسیamiss, awry, erroneous, error, fallacious, fallacy, false, improper, inaccurate, incorrect, mistake, mistaken, wrong, off, out, ungrammatical, unsound
پهلو غلطلغتنامه دهخداپهلو غلط. [ پ َ غ َ ] (نف مرکب ) کسی که بپهلو غلطد. (آنندراج ) : رود بکوی توام طفل اشک پهلوغلطکه همچو رابعه آمد بکعبه ٔ احباب .ملاطغرا.
پی غلطلغتنامه دهخداپی غلط. [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از محو و ناپدیدی اثر و نشان غلط کردن و این در محل فریب بوده و با لفظ زدن و کردن مستعمل [ است ] . (آنندراج ) : درکعبه و در دیر بجستیم و ندیدیم از پی غلط خود ز که پر
شترغلطلغتنامه دهخداشترغلط. [ ش ُ ت ُ غ َ ] (اِ مرکب ) غلط شتر. غلطیدن شتر. || فنی از کشتی .(آنندراج ). نام نوعی از فنون کشتی پهلوانان است . (از فرهنگ نظام ). نام داو. (غیاث اللغات ) : همچو معشوق عرب زاده سوار جمازیک شترغلط درستی و بغل گیری باز.<p class="autho