غموسلغتنامه دهخداغموس . [ غ َ ] (ع ص ) کار سخت . (دهار). کار سخت دشوار در سختی و شدت فروبرنده . || ناقه که حملش نمایان نگردد تا وقت زادن . || ناقه ای که در مغز استخوانش شک باشد که تباه و گداخته است یا سخت و محکم . || شتر ماده ٔ باردار که دنب برندارد تا بار آن پیدا گردد. || زخم گذاره . (منتهی
غموسلغتنامه دهخداغموس . [ غ ُ ] (ع مص ) فروشدن . (مصادر زوزنی ). غایب و ناپدید شدن . غمس النجم ؛ غاب . (اقرب الموارد). || به آب فروشدن . (مصادر زوزنی ).
غموزلغتنامه دهخداغموز. [ غ َ ] (ع ص ) ناقه ای که تا بر کوهان وی دست نمالند فربهی از لاغری آن ندانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقه ٔ عروک . (اقرب الموارد).
غموصلغتنامه دهخداغموص . [ غ َ ] (ع ص ) رجل غموص الحنجرة؛ یعنی سخت دروغگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کذاب . (اقرب الموارد). || یمین غموص ؛ بمعنی یمین غموس . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَموس شود. || (اِخ ) نام یکی از دو شِعری ̍. غُمَیصاء . (اقرب الموارد). شِعرای شامیه . رجوع ب
غموصلغتنامه دهخداغموص . [ غ ُ ] (ع مص )هامون شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ). پست و مغاک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پست بودن زمین . (از تاج العروس ). || رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفتن و ناپدید شدن در زمین . (از اقرب الموارد). || دورمعنی و باریک شدن سخن . (منتهی الارب ).دور شدن س
شعرای غموصلغتنامه دهخداشعرای غموص . [ ش ِ ی ِغ َ ] (اِخ ) شعرای غمیصاء. شعرای شامی . (از مهذب الاسماء) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شعرای شامی شود.
غمازلغتنامه دهخداغماز. [ غ َم ْ ما ] (ع ص ) فشارنده وجنباننده و بهیجان آورنده . صیغه ٔ مبالغه است از غَمز. (از اقرب الموارد). || سخن چین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ساعی . (دهار). نَمّام . ضَرّاب . واشی . (مقدمة الادب زمخشری ). خبرکش . مُضرِّب : ای ساخته بر دامن ا
غموصلغتنامه دهخداغموص . [ غ َ ] (ع ص ) رجل غموص الحنجرة؛ یعنی سخت دروغگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کذاب . (اقرب الموارد). || یمین غموص ؛ بمعنی یمین غموس . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَموس شود. || (اِخ ) نام یکی از دو شِعری ̍. غُمَیصاء . (اقرب الموارد). شِعرای شامیه . رجوع ب
یمینفرهنگ فارسی عمید۱. راست؛ طرف راست.۲. دست راست انسان.۳. (اسم) قسم؛ سوگند.⟨ یمین غموس: [قدیمی] سوگند دروغ.
التةلغتنامه دهخداالتة. [ اُ ت َ ] (ع اِ) عطیه ٔ قلیل . (منتهی الارب ). || سوگند دروغ ببر گذاشته . (منتهی الارب ). یمین غَموس (اقرب الموارد).
گذارهلغتنامه دهخداگذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) مجری . گذرگاه . معبر. سوراخی که از یک سوی آن بسوی دیگر توان دیدن . سوراخی که از دو سوی روشنایی و هوا راه دارد. سوراخی که از سویی فروشده از دیگر سوی سر بیرون کند: غموس ؛ زخم گذاره . (منتهی الارب ). نَفَق ؛ سوراخ گذ
دبیرلغتنامه دهخدادبیر. [ دَ ] (ص ، اِ) نویسنده . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). منشی . (برهان ) (جهانگیری ). پناغ . (سروری ). بناغ . (دهار). کاتب . (مهذب الاسماء). ادیب . کتّاب . قلم زن . باسواد. که خط دارد. که خواندن و نوشتن تواند. که کتابت تواند. دارای هنر نویسندگی . صاحب غ