غنجلغتنامه دهخداغنج . [ غ ِ ] (اِ) سرین و کفل حیوانات . (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب ). رجوع به غَنج شود.
غنجلغتنامه دهخداغنج . [ غ َ ] (اِ) جوال . (فرهنگ اوبهی )(برهان قاطع) (از فرهنگ اسدی ) (فرهنگ رشیدی ). خُرج .(مهذب الاسماء). و بعضی گویند جوالی است مانند خرجین که آن را بعربی حُرجَة گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). بمعنی جوالی باشد که خورجین نیز گویند. (آنندراج ) (ان
غنجلغتنامه دهخداغنج . [ غ َ ] (ع مص ) ناز. (مقدمة الادب زمخشری ). کرشمه کردن . (منتهی الارب ). ناز و عشوه و غمزه که آن حرکات چشم و ابرو باشد. (برهان قاطع). کرشمه و ناز، و در فرهنگی معتبر آمده : اعتدال حرکات معشوق . (از غیاث اللغات )(از آنندراج ). کَشی . (دستور اللغة) (مقدمة الادب زمخشری ). د
غنجلغتنامه دهخداغنج . [ غ َ ن َ ] (ع اِ) پیر کلان سال در لغت هذیل . یقال :فلان غنج القوم ؛ ای شیخهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در عَنَج بعین مهمله . (از اقرب الموارد).
غنجلغتنامه دهخداغنج . [ غ ُ ] (ص ) گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : گنج بود و فتاده اندر کنج کرده ضعفش ز بینوایی غنج .آذری (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا).
سردهgenusواژههای مصوب فرهنگستانهفتمین رتبۀ اصلی در آرایهشناسی موجودات زنده، پایینتر از تیره و بالاتر از گونه
ژنهای اَرتاساختorthologous genesواژههای مصوب فرهنگستانژنهایی با توالیهای همسان و عملکرد یا عملکردهای یکسان در دو گونۀ متفاوت
ژنهای افزایشیadditive genesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از ژنهای دگرهای و غیردگرهای که در بروز یک صفت کمّی اثر افزایشی دارند
غنجه غنجهلغتنامه دهخداغنجه غنجه . [ غ ِ ج َ / ج ِ غ ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) پارچه ٔ لطیف که از آن زنان چارقد تهیه میکردند.
غنجموشلغتنامه دهخداغنجموش . [ غ َ ] (اِ) جغز. (فرهنگ اوبهی ). غنجمرش . غنجرش . وزق . غوک . (برهان قاطع). وزغ . بَزَغ . چغز. قورباغه . قاس . رجوع به غنجرش ، وزغ ، غوک و قورباغه شود.
غنجللغتنامه دهخداغنجل . [ غ ُ ج ُ ] (ع اِ) سیاه گوش . ج ، غَناجِل .(منتهی الارب ) (آنندراج ). بترکی قره قولاق یا قره قولاخ گویند. فُرانِق . پروانه . پروانک . تَفَه . عناق الارض .
میلاغیلغتنامه دهخدامیلاغی . (ص نسبی ) منسوب به میلاغ ، کرشمه و غنج .- میل میلاغی ؛ سیت و سماقی . با کرشمه و غنج و دلال .
غناجلغتنامه دهخداغناج . [ غ ُ ] (ع اِ) کرشمه . (منتهی الارب ). ناز و غمزه . دَلال . غُنج . غُنُج . (اقرب الموارد).
غنج زدنلغتنامه دهخداغنج زدن . [ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غنج زدن دل برای چیزی یا کسی . سخت خواهان و آرزومند او بودن : دلش برای او غنج میزند.
غنجموشلغتنامه دهخداغنجموش . [ غ َ ] (اِ) جغز. (فرهنگ اوبهی ). غنجمرش . غنجرش . وزق . غوک . (برهان قاطع). وزغ . بَزَغ . چغز. قورباغه . قاس . رجوع به غنجرش ، وزغ ، غوک و قورباغه شود.
غنج و دلاللغتنامه دهخداغنج و دلال . [ غ َ ج ُ دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ناز و غمزه و عشوه . رجوع به غنج و هم دِلال شود : با خود اندیشیدن که زن مرا هم جمال است و هم غنج و دلال . (سندبادنامه ص 176).
غنج بالالغتنامه دهخداغنج بالا. [ غ ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارسک بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 30هزارگزی جنوب بشرویه و 4هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بشرویه به دوهک واقع است . در دامنه ٔ کوه قرار دارد. گرمسیر است و سکنه ٔ آن <s
درغنجلغتنامه دهخدادرغنج . [ دَ غ ِ ] (اِخ ) کلاته ای است در کوهپایه ٔ کاخک گناباد، از خراسان . (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).
زرغنجلغتنامه دهخدازرغنج . [ زَ غ ُ ] (اِ) گیاهی است بغایت بدبوی و از چین آورند و آنرا حلبه ٔ چینی گویند. برگش به برگ سداب ماند و طبیعتش سرد است و خاصیت وی آن است که دفع خشکی بوی مشک کند. (برهان ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). گیاهی بغایت بدبوی و از چین آورند. (
متغنجلغتنامه دهخدامتغنج . [ م ُ ت َ غ َن ْن ِ ] (ع ص ) زنان با ناز و کرشمه . (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون ). ناز و کرشمه نماینده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغنج شود.
قلغنجلغتنامه دهخداقلغنج . [ ق َ غ َ ] (اِ) قفل . || حلقه ٔ در. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حلقه ٔ دروازه . (ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ شعوری ورق 220 (ب ) شود.