فرنگلغتنامه دهخدافرنگ . [ ] (اِخ ) نام یکی از دختران بهمن بن اسفندیار. (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 15).
فرنگلغتنامه دهخدافرنگ . [ ف َ رَ ] (اِ) فاق و زبانه و آن در اصطلاح نجاران نرولاس باشد که از چوب کنند و تخته ای را در تخته ای بدان صورت درنشانند. (یادداشت به خط مؤلف ).
فرنگلغتنامه دهخدافرنگ . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان ، واقع در 28هزارگزی خاور مینودشت . ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر ودارای 240 تن سکنه . از رودخانه ٔ فرنگ مشروب میشود. محصولاتش غلا
فرنگلغتنامه دهخدافرنگ . [ ف َ رَ ] (اِخ ) مفرس فرنس و فرنج معرب آن است . (انجمن آرا). کشور فرانسه . فرنس : سگبانْت شه فرنگ یابم دربان شه عسقلان ببینم . خاقانی .یکی گفتش ای یار شوریده رنگ تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ ؟ <p cla
فرنگلغتنامه دهخدافرنگ . [ ف ِ ن َ ] (اِ) بازیچه ٔ اطفال باشد. (برهان ). و معرب آن افرنجیه است اما در فرهنگهای فارسی دیگر با کاف تازی ضبط شده است . رجوع به فرنک شود.
فیرنیلغتنامه دهخدافیرنی . (اِ) طعام که از شیر و آرد یا شیر ونشاسته کنند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به فرنی شود.
فرنگیلغتنامه دهخدافرنگی . [ ف َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به فرنگ . اروپایی . افرنجی . (یادداشت بخط مؤلف ). اروپایی . مسیحی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : چنانکه تا به قیامت کسی نشان ندهدبجز دهان فرنگی و مشک تاتاری . سعدی .خط ماهرویان چو م
فرنیلغتنامه دهخدافرنی . [ ف ِ ] (اِ) قسمی از حریره که با آرد برنج و شیر و شکر سازند. (ناظم الاطباء).- فرنی پز . رجوع به مدخل فرنی پز شود.
فرنیلغتنامه دهخدافرنی . [ ف ُ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن فرنة الفرنی . از معاذبن هشام و جز او حدیث شنید و ابواللیث فرایضی را از وی روایت است . (اللباب فی تهذیب الانساب ).
فرنگستانلغتنامه دهخدافرنگستان . [ ف َ رَ گ ِ ] (اِخ ) فرنگ . فرنگان . (آنندراج ). فرانسه . رجوع به فرانسه شود.
فرنگانلغتنامه دهخدافرنگان . [ ف َ رَ ] (اِخ ) فرنگ . فرنگستان . (آنندراج ). فرانسه . || ج ِ فرنگ ، به معنی فرنگی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین : فرنگ ).
فرنگمشکلغتنامه دهخدافرنگمشک . [ ف َ رَ گ ِ م ُ / م ِ ] (اِ) اصابع الفتیات . (از منتهی الارب ). فرنجمشک . رجوع به فرنجمشک شود.
فرنگیلغتنامه دهخدافرنگی . [ ف َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به فرنگ . اروپایی . افرنجی . (یادداشت بخط مؤلف ). اروپایی . مسیحی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : چنانکه تا به قیامت کسی نشان ندهدبجز دهان فرنگی و مشک تاتاری . سعدی .خط ماهرویان چو م
فرنگیزلغتنامه دهخدافرنگیز. [ ف َ رَ ] (اِخ ) دختر افراسیاب . (یسنا تألیف پورداود ج 1 ص 55). رجوع به فرنگیس شود.
یامجیکلغتنامه دهخدایامجیک . (ص ، اِ) یام . (فرهنگ فرنگ از آنندراج ). نامه بر و پیک و قاصد. (ناظم الاطباء). || مالک و صاحب . (فرهنگ فرنگ از آنندراج ). || شجیع و پهلوان . (فرهنگ فرنگ از آنندراج ).
مستفرنگلغتنامه دهخدامستفرنگ . [ م ُ ت َ رَ] (ص ) نعت مفعولی برساخته از کلمه ٔ «فرنگ ». منحوت از فرنگ و فرنگی . فرنگی مآب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرنگستانلغتنامه دهخدافرنگستان . [ ف َ رَ گ ِ ] (اِخ ) فرنگ . فرنگان . (آنندراج ). فرانسه . رجوع به فرانسه شود.
فرنگی بافلغتنامه دهخدافرنگی باف . [ ف َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه بطرز فرنگی ها چیز میبافد. || (ن مف مرکب ) پارچه یا هر منسوج دیگر که بشیوه ٔ فرنگی بافته شود.
فرنگانلغتنامه دهخدافرنگان . [ ف َ رَ ] (اِخ ) فرنگ . فرنگستان . (آنندراج ). فرانسه . || ج ِ فرنگ ، به معنی فرنگی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین : فرنگ ).
فرنگمشکلغتنامه دهخدافرنگمشک . [ ف َ رَ گ ِ م ُ / م ِ ] (اِ) اصابع الفتیات . (از منتهی الارب ). فرنجمشک . رجوع به فرنجمشک شود.
فرنگیلغتنامه دهخدافرنگی . [ ف َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به فرنگ . اروپایی . افرنجی . (یادداشت بخط مؤلف ). اروپایی . مسیحی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : چنانکه تا به قیامت کسی نشان ندهدبجز دهان فرنگی و مشک تاتاری . سعدی .خط ماهرویان چو م
حسن فرنگلغتنامه دهخداحسن فرنگ . [ ح ُ ن ِ ف َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از حسن سفیدچهرگان است ، چنانکه فرنگیان را میباشد : ز بس داغندگلهای چمن از آب و رنگ اوگلستان لاله زاری گشته از حسن فرنگ او.فطرت (از آنندراج ).
شاه فرنگلغتنامه دهخداشاه فرنگ . [ هَِ ف َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در تداول کودکان بر برنده ٔ نذر و شرط اطلاق شود. غالب بر حریف . و در تداول کودکان مثل است : هر که فلان کار کرد شاه فرنگ است . (یادداشت مؤلف ).
شهر فرنگلغتنامه دهخداشهر فرنگ . [ ش َ رِ ف َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی سرگرمی کودکانه و آن چنانست که مقداری تصویرهای گوناگون را طوماروار به یکدیگر چسبانند و دو سر آن طومار رابه دو چوب یا دو نورد بندند و محور را گرد خود گردانند، تصویرها از محوری بگشاید و گرد محور دیگر ببندد. آنگاه این تصا
سفرنگلغتنامه دهخداسفرنگ . [ س َ رَ] (اِ) معانی وشرح که بر کلام خدا نویسند. (برهان ) (آنندراج ). تفسیر بر کلام خالق یا خلق . (آنندراج ). این لغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 252 شود.
کافر فرنگلغتنامه دهخداکافر فرنگ . [ ف ِ / ف َ رِ ف َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم فرنگ که بدین اسلام نگرویده اند : بر نیکبخت سرخ چنانی بدین سبب هستی تو کینه دارتر از کافر فرنگ . سوزنی .بیت المقدس