فروزانفرلغتنامه دهخدافروزانفر. [ ف ُ ف َ ] (اِ مرکب ) به معنی فرفروزان است که رب النوع انسان باشد یعنی پرورنده و پرورش کننده ٔ آدمی . (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فروزان شود.
انخلاقلغتنامه دهخداانخلاق . [ اِ خ ِ ] (ع اِمص ) خلق پذیری . آفرینش . (نوادر لغات دیوان کبیر چ فروزانفر) : بس کن درآ در انجمن در انخلاق مرد و زن می ساز و صورت می شکن در صورت فخاره ای .مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 5 بیت <span
مغرسلغتنامه دهخدامغرس . [ م ُ غ َرْ رَ ] (ع ص ) در زمین نشانده . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر).- مغرس کردن ؛ نشاندن . کاشتن : ما آن نهاله را که بر و میوه اش جفاست در تیره خاک حرص مغرس نمی کنیم .مولوی (از فرهنگ نوادر لغ
شاخ شاخ شدنلغتنامه دهخداشاخ شاخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انشعاب . تشعب . منقسم بشاخه های مختلف ، قسمت قسمت ، منشعب شدن . تشعب . (از نوادر لغات و تعبیرات معارف بهأولد چ فروزانفر) : «ما همه نماز سپس تو می گزاردیمی مردمان میخواهندی تا شاخ شاخ شوندی .» (معارف بهأولد چ فروزان
خداوندگارلغتنامه دهخداخداوندگار. [ خ ُ وَ دِ ] (اِخ ) لقب مولانا جلال الدین محمد بلخی شاعر معروف به مولوی است : خداوندگار فرمود در تفسیر این که من این را به امیر پروانه برای آن گفتم که تو اول سر، مسلمانی شدی که خود را فدای کنم . (فیه مافیه چ فروزانفر ص 4). یکی گفت
مآلیلغتنامه دهخدامآلی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مآل . (ناظم الاطباء).مربوط به سرانجام و عاقبت امر. موکول به آینده . (کلیات شمس چ فروزانفر، فرهنگ نوادر لغات ) : حالی بر او هر که درآید به سوءالی آسوده دلی یابد حالی ومآلی . سوزنی .