فریهلغتنامه دهخدافریه . [ ف َ ] (اِ) نفرین و لعنت . (فرهنگ فارسی معین ) : همی کرد بر رهنمایش فریه چوره را رها کرد و آمد بدیه .فردوسی .
فریهلغتنامه دهخدافریه . [ ف َرْ ی َ / ی ِ ] (اِ) نفرین . (برهان ) (فرهنگ اسدی ) : زه ای کسایی ، احسنت ، گوی و چونین گوی به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن . کسایی .دزدی طرار ببردت ز راه فریه بر آ
فریهلغتنامه دهخدافریه . [ ف ِرْ ی َ / ی ِ ] (اِ) لعنت . (برهان ) (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ). گویند: فریه ٔ خدای به شیطان ؛ یعنی لعنت خدای به شیطان . (برهان ).- فریه گر . رجوع به مدخل فریه گر شود.
فریهفرهنگ فارسی عمیدنفرین؛ لعنت: ◻︎ بهرۀ تو آفرین میشد ز سعد مشتری / رقم خصم از نحسکیوان فریه و نفرین بُوَد (فرخی: ۴۵۱).
ژفرهلغتنامه دهخداژفره . [ ژَ رَ / رِ ] (اِ) غلبه در قمار و لعب و بازی . (این لغت در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است و در کتب لغتی که در دسترس ما بود دیده نشد).
ژفرهلغتنامه دهخداژفره . [ ژُ رَ / رِ ] (اِ) پیرامن دهان . (برهان ). صاحب آنندراج گوید: پیرامن دهان ، در برهان آورده وظن آن است که زفر یعنی دهان را زفره خوانده باشد.
فرهلغتنامه دهخدافره . [ ف َ رِه ْ ] (ص ) در زبان پهلوی فره ، فارسی باستان ظاهراً فرهیا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). بسیار و افزون و زیاده . (برهان ) : فره گنده پیری است شوریده هش بداندیش و فرزندخور، شوی کش . اسدی .امروز نشاطی است
فرهلغتنامه دهخدافره . [ ] (اِخ ) نام دهی بوده است از دهستان دیلارستاق لاریجان . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 154). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام آن نیست .
فریه گرلغتنامه دهخدافریه گر. [ ف ِرْ ی َ / ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) لعنت کننده . نفرین کننده . کسانی که در جنگ از دور به سپاه دشمن دشنام دهند و آنهارا به خشم آرند : سپهسالاری وی ابوالحسن حاجب داشت و فریه گران بر باره شدند. (تاریخ سیستان ).
فریه گرلغتنامه دهخدافریه گر. [ ف ِرْ ی َ / ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) لعنت کننده . نفرین کننده . کسانی که در جنگ از دور به سپاه دشمن دشنام دهند و آنهارا به خشم آرند : سپهسالاری وی ابوالحسن حاجب داشت و فریه گران بر باره شدند. (تاریخ سیستان ).
سافریهلغتنامه دهخداسافریه .[ ف ِ ری ْ ی َ ] (اِخ ) قریه ای است در جانب رمله . و هانی بن کلثوم بن عبداﷲ در روزگار ولایت عمربن عبدالعزیز در آن درگذشت . (معجم البلدان ). رجوع به سافری شود.
مدینةالصفریهلغتنامه دهخدامدینةالصفریه . [ م َ ن َ تُص ْ ص ُ ری ی َ ] (اِخ )از نامهای بخاراست : و بجای دیگر به تازی نبشته است مدینةالصفریه یعنی شارستان روئین . (تاریخ بخارا نرشخی ص 26). رجوع به احوال رودکی ص 75
دیر باسفریهلغتنامه دهخدادیر باسفریه . [ دَ رِ ] (اِخ ) ابن حوقل گوید دریاچه ٔ باسفریه [ از دریاچه های فارس ] که دیر باسفریه در آن واقع است . (صورة الارض ابن حوقل چ بنیاد فرهنگ ایران ص 46).
کافریهلغتنامه دهخداکافریه . [ ف ِ ی ی َ ] (اِخ ) بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172).
مظفریهلغتنامه دهخدامظفریه . [ م ُ ظَف ْ ف َ ری ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان غار است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).