فزاییدنلغتنامه دهخدافزاییدن . [ ف َ دَ ] (مص )افزودن . (فرهنگ فارسی معین ). افزاییدن : دریا دو چشم و بردل آتش همی فزایدمردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟ رودکی .خوب دارید و فراوان بستاییدش هر زمان خدمت لختی بفزاییدش . <p class="
فزودنلغتنامه دهخدافزودن . [ ف ُدَ ] (مص ) افزودن . (فرهنگ فارسی معین ). زیاده کردن .(آنندراج ). مخفف افزودن . مقابل کاستن . زیادت و علاوه کردن . مزید کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چه گویی که خورشید تابان که بودکز او در جهان روشنائی فزود. فر
فرایستهلغتنامه دهخدافرایسته .[ ف َ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) به معنی زیاد و زیاده .(برهان ). زیادت بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شعوری نیز فرایسته (با راء مهمله ) ضبط می کند، اما درفرهنگ سروری فزایسته است (با زای منقوط)
افزاییدنلغتنامه دهخداافزاییدن . [ اَ دَ ] (مص ) افزودن و اضافه کردن .(ناظم الاطباء). زیاده کردن . (آنندراج ) : بنمای دوستداری ، بفزای خواستاری دانی که خواستاری باشد ز دوستداری . منوچهری .|| افراشتن . افراشته شدن . (از ناظم الاطباء). ||