فشافشلغتنامه دهخدافشافش . [ ف َ ف َ ] (اِ صوت ) به معنی فشافاش است که آواز تیر انداختن از پی هم باشد. (برهان ). و برای ضرورت شعر شین اول مشدد شود : که ز فشافش تیر جانستان ابر آزاری خجل در امتحان . مولوی .- فشافش کنا
فشافشفرهنگ فارسی عمیدآواز پرتاب شدن پیاپی تیر از کمان: ◻︎ که ز فشافش تیر جانستان / ابر آزاری خجل در امتحان (مولوی: لغتنامه: فشافش).
فسافسلغتنامه دهخدافسافس . [ ] (اِ) به فارسی ساس نامند. حیوانی است بشکل عدس و بسیار بدبوی و در مزاج قریب به ذراریح ... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ساس شود.
فصافصلغتنامه دهخدافصافص . [ ف َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ فصفصة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فصفصة شود.
فشافاشلغتنامه دهخدافشافاش . [ ف َ ] (اِ صوت ) آواز تیر که پیاپی اندازند. (فرهنگ فارسی معین ). فشافش : برآمد ز ناورد برنا و پیرچکاچاک خنجر، فشافاش تیر. هاتفی .رجوع به فشافش ، فش و فش فش شود.
فشافاشلغتنامه دهخدافشافاش . [ ف َ ] (اِ صوت ) آواز تیر که پیاپی اندازند. (فرهنگ فارسی معین ). فشافش : برآمد ز ناورد برنا و پیرچکاچاک خنجر، فشافاش تیر. هاتفی .رجوع به فشافش ، فش و فش فش شود.
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک ُ ] (نف ، ق ) از: کُن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کننده و نماینده و همیشه به طور ترکیب استعمال می شود... (ناظم الاطباء). در ترکیب آید به معنی کننده و در حال کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ترکیبهای آشتی کنان ،
فشلغتنامه دهخدافش . [ ف َ ] (ص ) پریشان . || (اِ) کاکل اسب را نیز گویند. (برهان ). کاکل اسب . یال . (فرهنگ فارسی معین ) : پشوتن همی رفت پیش سپاه بریده فش و یال اسب سیاه . فردوسی .گرفتش فش و یال اسب سیاه ز خون لعل شد خاک آوردگ
ترنگلغتنامه دهخداترنگ . [ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ صوت ) بانگ کمان است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). صدا و آوازه ٔ کمان باشد به وقت تیرانداختن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی