وافشارزدگیdecompression sickness, caisson sickness, caisson disease, compressed-air sickness, divers' diseaseواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه نشانگان ناشی از کاهش سریع فشار جوّ که باعث آزاد شدن و انحلال حبابهای نیتروژن در داخل مایعات بدن میشود
ریشال کازئینcasein micelleواژههای مصوب فرهنگستانانبوهۀ ناشی از بههمچسبیدگی بخشهای منفرد کازئین در هنگام تشکیل دَلَمۀ کازئین
بازار سرامیانلغتنامه دهخدابازار سرامیان . [ رِ س ِ ] (اِخ ) نام شهری بین سارد و کیلیکیه در مسیر قشون کشی کوروش .
لشکرکشیلغتنامه دهخدالشکرکشی . [ ل َ ک َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل لشکرکش . سوق جیش (با فعل کردن صرف شود). قشون کشی .تحشید. سپهسالاری : لشکرکشی خراسان به ابوالحسن سیمجور مقرر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 52</s
زاهدیلغتنامه دهخدازاهدی . [ هَِ ] (اِخ )شیخ حسین فرزند شیخ ابدال زاهدی پسر شیخ امیر از احفاد شیخ زاهد گیلانی و مؤلف کتاب سلسلةالنسب صفوی است . وی معاصر شاه سلیمان بوده و کتاب سلسلةالنسب صفویه را بنام او تألیف کرده و بگفته ٔ خود ایام شباب رادر رکاب همایون شاهی بسر برده و بعدها در واقعه ٔ فتح
قشونلغتنامه دهخداقشون . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند در 53 هزارگزی جنوب خوسف و سرراه مالرو عمومی سرچاه . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 50 تن است . آب آن از قنات و محص
قشونلغتنامه دهخداقشون . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) لشکر. گروهی از فوج . (آنندراج ). درحقیقت این کلمه بدون واو است و واو را برای اظهار ضمه در ترکی نویسند و فارسیان اکثر قشون را به واو معروف خوانند. (آنندراج ) (بهار عجم ).- امثال : مثل قشون بی سردار</s
قشونلغتنامه دهخداقشون . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند در 53 هزارگزی جنوب خوسف و سرراه مالرو عمومی سرچاه . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 50 تن است . آب آن از قنات و محص
قشونلغتنامه دهخداقشون . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) لشکر. گروهی از فوج . (آنندراج ). درحقیقت این کلمه بدون واو است و واو را برای اظهار ضمه در ترکی نویسند و فارسیان اکثر قشون را به واو معروف خوانند. (آنندراج ) (بهار عجم ).- امثال : مثل قشون بی سردار</s
اقشونلغتنامه دهخدااقشون . [ اَ ] (معرب ، اِ) گیاهی است . (ناظم الاطباء). بعضی گویند رومی است ، دوایی است گرم و لطیف و آن را بشیرازی سعاده ٔ خبیص خوانند. (برهان ) (آنندراج ).